در حال بارگذاری ...
نقد نمایش صبح یه روز لعنتی به کارگردانی حسن باستانی

گروتسکی اسفبار و تراژیک برحفظ حق مالکیت مرزی

نمایش صبح یه روز لعنتی حکایت آدم‌هایی است که تمام عمر خود را به عشق پاسداری از خاکی گذرانده‌اند که روزی در آن بیارامند . خاکی که همه هویت آنان را شکل داده است . خاکی که شاید وقتی بویش می‌کنند شمیم مادر و پدر خود را از آن استنشاق می‌نمایند .

نمایش صبح یه روز لعنتی حکایت آدم‌هایی است که تمام عمر خود را به عشق پاسداری از خاکی گذرانده‌اند که روزی در آن بیارامند . خاکی که همه هویت آنان را شکل داده است . خاکی که شاید  وقتی بویش می‌کنند شمیم مادر و پدر خود را از آن استنشاق می‌نمایند .  بوی تمام کسانی که مرزنشینان  یک سرزمین هستند و با تمام جان از خاک خود وتمامیت عرضی وطن  وحق مالکیت شان دفاع می کنند . برای آنان زندگی در حفظ وطن وتمامیت ارضی وعشق به آن خلاصه می شود .

در این  نمایش  پیرزنی که همه زندگی‌اش در زمینی که دارد خلاصه‌شده است به‌یک‌باره زمانی که از خواب برمی‌خیزد و می‌خواهد روزش را شروع کند متوجه می‌شود که دیگر صاحب آن خاک  وان زمین نیست عده‌ای از کشور مجاور خاکش را غصب کرده‌اند و به او می‌گویند که دیگر صاحب آن نیست . آن‌ها حکم دارند حکم از مقامات بالا و از انجمن ملل که شاید کنایه‌ای از سازمان ملل باشد . می‌گویند تصمیم گرفته‌شده که این قسمت از سرزمین تو به ما واگذار شود .درواقع واگذارشده است  و پیرزن درمی‌یابد که مقامات کشورش برای حفظ تمامیت خود و حکومت خود بخشی از وطنش را  به همسایه که به‌زعم  پیرزن  در حال حاضر دشمن است واگذار کرده‌اند . توالت پیرزن در آن قسمتی واقع‌شده که به همسایه واگذارشده است . پیرزن زیر بار این تحمیل نمی‌رود او تصمیم می‌گیرد که برخلاف سازش مقامات بزدل وطنش از خاکش دفاع کند . واین کار ر ا تا پای جان انجام می‌دهد . او توالتش را حفظ می‌کند و تازه بیشتر هم از آن استفاده می‌کند وقت وبی وقت .

از منظر نویسنده مسئله تنها خاک و از دست دادن تمامیت ارضی نیست بلکه سازش مقامات  به هر قیمتی است . مقاماتی که برای حفظ حکومت خود حتی خاک وطنشان را نیز واگذار می‌کنند . واین پیرزن است که زیر بار تصمیم آنان  و به‌طریق‌اولی رأی ملل نمی‌رود . او تصمیم  می‌گیرد که بجنگد  و این کار را در کمال خودباوری و اعتمادبه‌نفس انجام می‌دهد . او چیزی ندارد که از دست بدهد عمرش را هم کرده پس می‌جنگد و توالتش را حفظ می‌کند .

توالت شاید نشانه‌ای از زندگی و مرگ باشد پیرزن می‌گوید من در همین توالت به دنیا  آمده‌ام زمانی که دشمن به سرزمینم حمله کرده بود و مادرم مجبور شد مرا در همین‌جا به دنیا بیاورد . این نوعی طنز نیش‌دار گزنده است . نوعی گروتسک که در عین طنز و کمدی تراژدی‌ای اسفبار را نشانمان می‌دهد . چراکه در این میان مردمان هردو طرف بازیچه دست حکام سردمداران هستند .

 اینکه آزادی و خواست و همه زندگی و دارایی یک پیرزن به دستان مشتی از حاکمانی افتاده که فقط به ادامه حکومت خود به هر قیمتی فکر می‌کنند . شاید بتوان گفت  دارایی پیرزن همین توالت است . و تنها جایی که راحت است همان‌جاست یعنی توالتش !  حالا می‌خواهند آن را از و بگیرند .معلوم است دیگر به هر قیمتی که شده نمی‌گذارد چنین اتفاقی بیفتد حتی به قیمت جانش . در مقابل پیرزن کدخدا قرار دارد که سازش‌کار است . او معتقد است چه اهمیتی دارد که بخشی از خاکمان را بدهیم .این‌همه جا ، اینجا نشد جایی دیگر ، این مملکت به حد کافی بزرگ  است .

منشی کدخدا که مرد است خنثی می‌نماید ؛ او در یک حادثه عقیم شده به نشانه عقیمی و خنثی بودن تمام مردان آن دیار که نمی‌توانند از خود حرکتی مردانه و شجاعانه نشان دهند و در برابر تصمیم مقامات بایستند . مقاماتی که حاضرند تمام کشور و خاکشان را بدهند اما حکومتشان بر جای بماند . پیرزن اما گوشش بدهکار نیست او با تفنگ قدمی‌ای که دارد سنگر می‌بندد و ایستادگیمی‌کند . هرچند که شکست او شاید از پیش تعیین‌شده باشد ؛ اما پیرزن زیر بار حرف زور و تحقیر نمی‌رود او آزاد به دنیا آمده و زیر ذلت نمی‌رود  و می‌خواهد آزاد بمیرد.شاید مردن بر اثر جنگیدن با دشمن برایش  بهتر و گواراتر است از  اینکه در رختخواب بمیرد .

حسن باستانی در بستر یک متنی گروتسک واقعیتی مهم را گوشزد می‌کند این‌که حفظ تمامیت ارضی یک کشور یعنی حفظ تمامی هویت و فرهنگ ، باورها و سنن و آئین یک کشور است . حفظ مردانگی و انتقال همه این‌ها به نسل آینده . نسلی که دیگر نباید مردانشان عقیم باشند و سترون شوند نسلی که دیگر کدخدایانش نباید لنگ بزنند و سازش‌کار باشند  . برای پیرزن اما  همه‌چیز در حفظ تمامیت ارضی وطنش خلاصه می‌شود . البته به‌طریق‌اولی  ابتدا در حفظ توالتش  .

رؤیا افشار در نقش پیرزن بازی متفاوتی را ارائه می‌دهد بازی‌ای قابل‌باور و شخصیتی ملموس . دیگر بازیگران اما به نسبت و درجاهایی توانسته‌اند  تا حدودی شخصیتشان  را بپرورانند .

متن آدم را یاد  کارهای فرناندو آرابال می‌اندازد .  کمدی  جنگی‌ای که درواقع مخالف جنگ است اما به شرطی که کسی به تو و تمامیت ارضی‌ات تعدی نکرده باشد . در اینجا توالت پیرزن که در آن‌سوی مرز جدید قرارگرفته بهانه‌ای می‌شود تا او با این مرزبندی جدید مخالفت کند ؛اما درواقع  از منظر پیرزن توالت تنها یک بهانه است . او می‌داند که امروز توالتش می‌رود و فردا مرتعش و روز دیگر خانه‌اش و روزهای بعد خودش و کودکان  وزنان و دختران  و جوانان وطنش . او می‌خواهد از همین‌جا جلوی همه این‌ها را بگیرد اما دست‌تنهاست بااین‌حال از مبارزه و حفظ تمامیت ارضی‌اش که تمامیت زندگی و هویت و تاریخ  اوست دست بر‌نمی‌دارد .

واین یعنی نقطه مقابل مقامات وطن‌فروش کشورش . پیرزن درنهایت کشته می‌شود اما تبدیل به نقطه شروعی می‌گردد برای نسل‌های آینده . اسطوره‌ای می‌شود برای آن‌که شاید روزی نسلی برآید که عقیم نباشد و با شنیدن داستان او تهییج شود تا بر مقامات وطن‌فروش بتازد و آنان را ساقط کند و تمامیت ارزی وطنشان را حفظ نماید  . اما چیزی که در اینجا به چشم می‌خورد حضور یک کدخدای زن است که پایش می‌لنگد ، یک منشی چاق و عقیم که نمی‌تواند از چاقی خود را حرکت دهد و یک پیرزن مرزنشین . از جوانان و مردان و دیگران  خبری نیست واین یک علامت سؤال بزرگ است بر سر آنان چه آمده که با این‌همه سروصدا و تیراندازی کسی پیدایش نمی‌شود ؟ آنان  کجایند؟ این‌گونه که معلوم است پیرزن ابتدا باید برای آزادی وطنش از دست سردمداران و حاکمان دیکتاتور   بجنگد و سپس دشمن را از سرزمینش بیرون کند . شاید به خاطر همین است که در گوشه‌ای دورافتاده منزوی‌شده است .

حفظ تمامیت ارضی یعنی حفظ تمامیت هر آنچه که مربوط به یک انسان آزاد می‌شود انسانی که آزاد خلق‌شده و باید آزاد زندگی کند . و اولین و کوچک‌ترین  مرحله آزادی دستشویی رفتن با خیالت راحت است  که مقامات آن را هم از پیرزن گرفته‌اند . درواقع در عصر حرج قرار دادن افراد برای  این‌که  بتوانند کنترلشان کنند .

کدخدا می‌رود که با همتای خودش در آن‌سوی مرز گفتمان کند اما همتایش که زنی سخت قانون‌مند و نظامی و خشک است به‌هیچ‌وجه با او کنار نمی‌آید . او حتی احساسات زنانه خویش را نیز به فراموشی سپرده است و تفاوتی با یک مجسمه بی‌روح سترون ندارد . توگویی همه این‌ها را جنگ باعث می‌شود جنگی که هنوز شروع نشده و نشانه‌های آن درراه است وای به حال آن  روزی که شروع شود .

شاید کدخدا آن  رویه  و وجه انسانی و ضد جنگ بشر باشد که می‌خواهد روزگار به‌آرامی و خوشی و خوشبختی هرچند در روستایی مرزی با کمترین امکانات بگذراند . این نهایت چیزی است که افرادی چون او می‌خواهند  و به  این کم‌ترین قانع هستند . جنگ مجال این زندگی ساده را نیز از آنا ن می گیرد  و او نمی خواهد که چنین شود .

 افسر دشمن می‌گوید باید طبق تصمیمات مقامات هر دو کشور و مجمع ملل  رفتار شود . کدخدا و منشی‌اش تسلیم می‌شوند و می‌پذیرند. اما پیرزن  تسلیم نمی‌شود  او همچنان بر ایستادگی خود پافشاری می‌کند . او می‌داند که چنانچه از کوچک‌ترین و مسلم‌ترین حق حیاتش یعنی توالتش بگذرد باید از تمام چیزهای زندگی‌اش  بگذرد . البته پیرزن رویه جنگ‌طلب انسان  نیز هست .  توگویی که او سال‌هاست برای جنگیدن آماده می‌شده انگار  که منتظر چنین روزی بوده  . شاید برای او زندگی در جنگیدن و جنگ‌افروزی خلاصه شود . واین تضاد هراس‌انگیز شخصیتی می‌تواند یکی دیگر از نشانه‌های گروتسک باشد .

حسن باستانی با یک پیش‌پرده خوانی به سبک گذشتگان  علاوه بر تنفسی برای تماشاکنان  به‌صورت  مدرن توانسته  از این عنصر نمایشی بهره کافی را ببرد و یک‌فاصله گذاری دراماتیک نیز ایجاد نماید  .این‌گونه ارتباط مستقیمی را  با تماشاکنان برقرار کرده است  و توانسته حرف‌ها و مانیفست  خود را توسط خواننده‌ای که در فواصل صحنه‌ها می‌آید و با گیتارش اشعار و ترانه‌هایی را می‌خواند بزند .

متن اما درجاهایی به‌جای آنکه به اصل بپردازد بیشتر به سمت فرعیات می‌رود دیالوگ‌ها و تکه‌های طنز و کمدی که در جای‌جای نمایش گنجاده شده تکراری و زیاده نموده  و بعضاً به‌نوعی کلیشه تبدیل می‌شوند . این از بداهه‌های بیانی و حرکتی‌ای  که گفته می‌شود و انجام می‌پذیرد نیز برمی‌آید .

از سویی با نگاهی دیگر می‌توان گفت توالت کارکرد عکس پیداکرده و جنگ بر سر یک مستراح را احمقانه و ابلهانه جلوه  داده و لاجرم حفظ تمامیت ارضی و کشته شدن درراه آن را در حد حفظ یک توالت تنزل داده و مسخره مضحک نشان می‌دهد . برای مقدس و درست نشان دادن عمل پیرزن نیاز به دست آورد و انگیزه‌های محکم‌تری به لحاظ دراماتیک است . که البته نویسنده قصد  چنین کاری را نداشته  و ندارد .

موقعیتی که نویسنده ایجاد می‌کند به‌اندازه کافی چالش‌برانگیز، کمدی و البته اسفبار و تراژیک است . تراژیک و اسفبار بدین معنا که واقعاً جنگ بر سر یک توالت و چند ده متر خاک چقدر احمقانه و ابلهانه و مضحک و مسخره  به نظر می‌رسد. در اینجا باید گفت هیچ‌چیز ارزش جان انسان  و حفظ صلح بین آدم‌ها را ندارد  . با صلح است که نسل آینده می‌تواند رشد کند و بالنده شود . با صلح و دوستی است که انسانیت معنا پیدا می‌کند و تفکر و اندیشه و فرهنگ و هنر اعتقاد و باور وسنن و آئین وهویت ملی و علم و دانش و معرفت و... مجال جولان می‌یابند. 

 با این نگاه نمایش یک تز عدم قطعیت مرزی و بیهوده انگاشتن مبارزه برای حفظ تمامیت ارضی را نیز نشانمان  می‌دهد که بر اساس آن می‌توان سنتز جهان‌وطنی را مطرح کرده . متن نیز به‌گونه‌ای جهان‌شمول است و در قید جغرافیای خاصی نیست با توجه به اینکه اطراف ما را جنگ و خون‌ریزی و کشتار و غارت و تجاوز و... گرفته است  .شاید دیگر حفظ تمامیت ارضی بهآن شکلی که  در اذهان ما جای گرفته محلی از اعراب نداشته باشد . چراکه اگر مردمی نباشند دیگر تمامیت ارضی و هویت و ملیت و.. چه معنایی می‌تواند پیدا کند .

یعنی چه اشکالی دارد ، در هر جای دیگر می‌توان یک  توالت ساخت و اصلاً چه لزومی دارد که به خاطر یک توالت آن‌قدر دردسر کشید . چند  ده یا صد متر زمین . جان خود را از دست داد . در این صورت جنگیدن برای حفظ خاک  و وطن اساساً به‌نوعی بیهوده جلوه می‌کند . برای اثبات حفظ تمامیت ارضی و جنگیدن برای خاک و هویت و ... به انگیزه‌ای محکم‌تر و دراماتیک‌تر از جنسی دیگر نیاز است . که البته در متن جای خالی‌اش احساس می‌شود .

 بخصوص با بازی کدخدا و دستیارش که اصلاً حرکت پیرزن برایشان محلی از اعراب نداشته و نوعی حماقت جلوه می‌کند . این البته به شخصیت‌پردازی و نوع بازی لیلا برخورداری در نقش کدخدا و ایضاً هدایت کارگردان نیز بازمی‌گردد . او در جاهایی بازی را بازی می کند . شاید باید تفاوت بازی در سینما با تئاتر وتوالی حس وارتباط بدن با بیان و تنفس ونفس وهمه این ها را با حرکت و حفظ ودرک ریتم درونی وبیرونی در لحظه  را بیشتر در یابد بشناسد .

هرچند متن گروتسک است اما در اجرا نشانه‌های گروتسک کمتر بکار گرفته‌شده است .مانند طراحی صحنه . آکسسوار . حرکات و میزان و البته بازی‌ها  . شاید در این میان رؤیا افشار و منشی  کدخدا حمیدرضا فلاح توانسته‌اند گروتسک را در بازی اشان به‌نوعی  نشان دهند . بیان و بدن و میمیکی کاریکاتور گونه ، بازی‌ای که به‌ظاهر کمدی است اما واقعیتی هراسناک را در پس خود دارد آن‌هم درعین‌حالی که حماقتی ابلهانه  را نشان می‌دهد و... شاید می‌باید دیگر بازی‌ها به‌نوعی مجدداً مورد مداقه قرار گیرند تا از اداواطوار و تصنعی بودن بدر آیند و به آنچه که باید باشند نزدیک شوند . درنهایت به حسن باستانی  و گروهش  بابت کاری قابل‌تأمل که مبتلابه امروز جامعه ما و منطقه است خسته نباشید گفته و دیدن این نمایش را به علاقه‌مندان تئاتر توصیه می‌نمایم.

نویسنده: سید علی تدین صدوقی




نظرات کاربران