در حال بارگذاری ...
تحلیل روان‌شناختی نمایش «ماه در آب»

آدم‌ها یک‌دسته‌اند: آن‌هایی که احساس گناه می‌کنند

اگر بپذیریم، نویسنده نمایش قصد داشت در مورد این صحبت کند که چطور خانواده‌های بدکارکرد به احساس گناه فرزندانشان دامن می‌زنند و آن‌ها را از نظر روانی، مین‌گذاری می‌کنند و این فرزندان دارای مین‌های روانی در بزرگسالی با فرزندان خانواده‌های بدکارکرد دیگر ازدواج می‌کنند و تصمیمات اشتباه دیگری می‌گیرند و این چرخه‌ی رنج در نبود آگاهی و مسئولیت‌پذیری، همچنان ادامه دارد، می‌توانیم بگوییم کارگردان در انتقال این پیام، تا حد زیادی موفق عمل کرده است.

نمایش «ماه در آب»نوشته‌ی محمد یعقوبی از دی‌ماه امسال به کارگردانی سید علی هاشمی در تالار قشقایی تئاتر شهر به روی صحنه رفته است.

در بیشتر نمایشنامه‌های محمد یعقوبی (به‌غیراز آن‌هایی که اقتباسی‌اند مانند ماچیسمو و دل‌سگ)، وجه مشترکی را می‌توان یافت و آن توصیف احوالات طبقه‌‌ متوسط ایرانی است. یعقوبی در نمایشنامه‌های خود، برش‌هایی از زندگی روزمره‌ قشر متوسط جامعه را به تصویر می‌کشد وهر بار یکی از مسائل اجتماعی همانندطلاق، خیانت، جنگ، مهاجرت و... را درون‌مایه‌ی داستان خود قرار می‌دهد. نمایشنامه ماه در آب نیز از این قاعده مستثنی نیست و از جنبه‌ی محتوایی به سایرنمایشنامه‌های یعقوبی مانند رقص کاغذ‌پاره‌ها، زمستان ۶۶ و خشکسالی و دروغ، نزدیک است.

پی‌رنگ (طرح)نمایشنامه «ماه در آب» را اینگونه می‌توان روایت کرد: باران دختر جوانی است که در کودکی به خارج از کشور مهاجرت کرده و حالا بعد از هفت سال به خاطر مرگ مادرش آی‌سودا به ایران بازگشته است. باران از مرگ مادر در نبودِ خود، احساس گناه می‌کند.‌ به همین دلیل درصدد کندوکاو در گذشته برمی‌آید تا بفهمد نقش خودش و دیگران در این اتفاق چه بوده است. در طول نمایش، بخشی از اتفاقاتی را که در گذشته بین اعضای خانواده‌ی‌ باران رخ داده است و گفت‌وگوهای باران با مادربزرگ، خاله و ناپدری‌اش در زمان حال را می‌بینیم.

درون‌مایه‌ی نمایش «ماه در آب»مهاجرت است. مهاجرت مازیار پدر باران، که همسرش آی‌سودا و دختر شش ماهه‌اش را ترک کرد و مهاجرت باران که در کودکی، مادرش را ترک می‌کند و به همراه پدرش به خارج از کشور می‌رود. ماجرای یک مهاجرت دیگر نیز در طول نمایش روایت می‌شود که هر چند کمرنگ‌تر از دو ماجرای قبلی است ولی لایه‌‌ی مهمی از داستان اصلی را تشکیل می‌دهد. مهاجرت خاله آلما از خانه‌ی شوهرش ماهان که به او خیانت کرده است به خانه‌ی خواهر بزرگترش آی‌سودا.انگیزه‌ی این سه مهاجرت متفاوت است ولی هر سه‌ی آن‌ها واکنشی ناآگاهانه‌اند، نه کنشی آگاهانه.

درون‌مایه‌ی مهاجرت با موتیف یا بن‌مایه‌ی احساس گناه به خوبی در ساختار نمایش جفت‌وجور شده است. رد پای احساس گناه را در جای‌جای نمایش، چه در حرف‌های بازگو شده و چه در حرف‌های بازگو نشده شخصیت‌ها (در جاهایی از نمایش صدای بازیگری که دارد حرف می‌زند قطع می‌شود و حرف‌های توی ذهن شخصیت دیگر را می‌شنویم) به روشنی می‌بینیم. این احساس گناه همان انگیزه‌ی قدرتمندی است که بیشتر کنش‌های شخصیت‌ها را در طول نمایش شکل داده است. باران به خاطر مرگ مادرش احساس گناه می‌کند و به کشور بازمی‌گردد. مازیار پدر باران به خاطر ترک همسر و دخترش احساس گناه می‌کند و به ایران برمی‌گردد تا آن‌ها را با خودش ببرد. خاله آلما از اینکه شوهرش به او خیانت کرده است احساس گناه می‌کند و می‌خواهد با ترغیب اعضای خانواده‌اش به پادرمیانی کردن بین او و شوهرش، سر خانه و زندگی‌اش برگردد. آی‌سودا از مازیار به خاطر اینکه او و فرزندشان را رها کرده متنفر است و از طرفی از اینکه دخترش باران او را به شوهر سابقش مرتبط می‌کند از خودش خشمگین است و به همین خاطر احساس گناه می‌کند و می‌خواهد تلافی گذشته را سر مازیار دربیاورد. دایی آروین که کار درست و حسابی ندارد، از وضعیتی که در آن قرار گرفته احساس می‌کند و می‌خواهد با ازدواج به طریقی از این وضعیت خلاص شود. بهرام همسر فعلی آی‌سودا و برادر مازیار نیز از اینکه با همسر سابق برادرش ازدواج کرده است احساس گناه می‌کند و می‌خواهد تنشی که بین خودش و برادرش وجود دارد حل‌وفصل کند.

اما چه اتفاقی افتاده است که این میزاناحساس گناه در روح و روان شخصیت‌های داستان انباشته شده است؟ پاسخ را باید در خانواده‌هایی جست که این شخصیت‌ها در آن رشد یافته‌اند. خانواده‌ای که مازیار و بهرام در آن بزرگ شده‌اند، خانواده‌ای که آی‌سودا و آلما و آروین در آن بزرگ شده‌اند و خانواده‌ای که خود باران در آن بزرگ شده است، هر سه از یک نوع‌اند: خانواده‌های بدکارکرد. خانواده‌های بدکارکرد چند ویژگی مشترک دارند: ۱) یکی از دو والد یا هر دو دچار نوعی از روان‌رنجوری‌اند. ۲) یکی از دو والد یا هر دوی آن‌ها غائب‌اند یا حضور فیزیکی بسیار کمرنگی در محیط خانه دارند. ۳) یکی از دو والد یا هر دو، از شیوه‌های ناکارآمد و زیان‌آور (تحقیر، تهدید، فریب، بی‌توجهی و ضرب و شتم) برای تربیت فرزندان استفاده می‌کنند. ۴)فرزندان در این خانواده‌ها از والدین و از خواهران و برادران خود پیام‌های متناقض، مبهم و غیرواقعی در مورد هویت خود، ماهیت زندگی و نحوه‌ی تعاملشان با دنیا دریافت می‌کنند. ۵) فرزندان از کودکی نقش‌هایی را به عهده می‌گیرند که با خودِ واقعی آ‌ن‌ها تطابقی ندارد و این خودِ دروغین بعداً در بزرگسالی زمینه‌ساز انواع آسیب‌های روانی و رفتارهای روان‌رنجورانه می‌شود.برای اینکه بفهمیم هر کدام از شخصیت‌های نمایش چگونه در بستر خانواده‌ی بدکارکرد خود شکل گرفته‌اند، آن‌ها را جداگانه بررسی می‌کنیم.

شخصیت مازیار (با بازی خوب کریم امینی) فردی است که به گفته‌ی خودش، در نه گفتن ناتوان است. او زمانی که احساس می‌کند دیگر وضعیت موجود را نمی‌خواهد، برای رهایی از رنج، آسان‌ترین و غیرمسئولانه‌ترین راه را برمی‌گزیند: فرار. فرار یا اجتناب، نوعی سازوکار دفاعی روانی و به این معناست که وقتی فردی خود را ناتوان از حل مسائلش می‌بیند، با ترک محل زندگی‌اش، خود را از حل کردن مسئله معاف و آن را به مسئله‌ی دیگران تبدیلمی‌کند. با نگرش روان‌تحلیل‌گری فرویدی، رفتار مازیار بیشتر تحت تأثیر اید یا بخش غریزی روان است. مازیار همانند کودکان آن چیزی را که در لحظه می‌خواهد طلب می‌کند و به پیامدهای به دست آوردن آن چیز نمی‌اندیشد. او وقتی به این نتیجه می‌رسد که زندگیزناشویی‌اشبهبن‌بسترسیدهاست و نمی‌خواهد همانند بسیاری از زن و شوهرها، او و همسرش فقط همدیگر را تحمل کنند، همسر و دختر شش‌ماهه‌اش را ترک می‌کند. او باز هم این الگو را تکرار می‌کند و وقتی خبرهایی در مورد وضعیت بد زندگی در ایران می‌شنود، به کشور برمی‌گردد تا فرزند و همسر سابقش (که حالا همسر برادرش بهرام است) را با خودش ببرد. نقشی که مازیار در خانواده‌ی بدکارکرد به عهده دارد، فرزندی است که به پیامدهای کارش نمی‌اندیشد چون شخصی مانند برادر کوچک‌ترش بهرام هست که کارهای نیمه‌تمامش را تمام کند.

شخصیت آی‌سودا (با بازی درخشان و صدای نافذ آذر خوارزمی) مسئولیت‌پذیرترین شخصیت نمایش و نمادی از ایگو یا آن بخشی از روان است که مسئولیت تطابق خواسته‌های اید با واقعیات بیرونی و ایجاد تعادل بین اید و سوپرایگو (وجدان اخلاقی) را برعهده دارد. آی‌سودا با وجود اینکه شوهرش او را ترک کرده بود، خودش را نباخت و میدان را خالی نکرد، بلکه به گفته‌ی خودش شرایط را طوری فراهم کرد تا با بهرام برادر شوهر سابقش ازدواج و از این طریق از فرزند نوزادش مراقبت و حمایت کند. آی‌سودا در مواجهه با خواهرش آلما که شکست‌خورده و حامله از خانه‌ی شوهر خیانتکارش به نزد او آمده است، نقش خواهر عاقل را به عهده دارد و خواهرش را به مسئولیت‌پذیری دعوت می‌کند. او از آلما می‌خواهد ابتدا واقعیتی که اتفاق افتاده را بپذیرد (خیانت شوهر) و به خاطر فرزندی که در شکم دارد، بین بد (طلاق) و بدتر (بازگشت به خانه شوهر خیانتکار)، بدتر را انتخاب نکند. نقطه‌ی عطف بازی شخصیت آی‌سودا در نمایش جایی است که حرف‌های ذهن او را خطاب به مازیار می‌شنویم. جایی که او به مازیار می‌گوید: «واقعاً از او متنفر نیست. چون او را هنوز همان کودک دبستانی می‌داند که موقع برگشتن از مدرسه از سگی ماده ترسیده و از روی ترس کیفش را به سمت سگ پرتاب کرده و بدون کیف به خانه برگشته است و پدر به خاطر گم کردن کیف، او را تنبیه کرده و تا پایان سال تحصیلی برایش کیف نخریده است». واقعاً اگر همه زن‌ و شوهرها وقتی از رفتار یکدیگر خشمگین، سرخورده یا گیج می‌شدند می‌توانستند لحظه‌ای به این بیاندیشند که طرف مقابل نه یک فرد بزرگسال، بلکه همان کودکی است که دارد رفتارهای ناکارآمد گذشته را تکرار می‌کند، چه اتفاقی می‌افتاد؟ اگر هر کدام از زوجین می‌توانست خودش را جای کودکی طرف مقابل بگذارد و با آن کودک رنج‌دیده همدلی کند، چه تعداد از اختلافات زناشویی بدون نیاز به مداخله‌ی دیگران، حل‌وفصل می‌شد؟ نقشی که در خانواده‌ی بدکارکرد به عهده‌ی آی‌سودا گذاشته شده، نقش فرزند عاقل و مسئولیت‌پذیر است. شاید این نقش، خوشایند و مثبت به نظر برسد، اما از آنجایی که مستلزم سرکوب احساسات و تکیه بیش از حد بر عقلانیت است، بسیار فرساینده است و بروز طبیعی احساسات فرد را مختل می‌کند. در نمایش نیز می‌بینیم، آی‌سودا در نشان دادن خشم طبیعی و به‌جای خود به خواهر و شوهر سابقش دچار مشکل است.

شخصیت بهرام (با بازی خوب فرهاد روشن) نماد آن دسته از فرزندانی است که نقش ناجی را در خانواده‌های بدکارکرد به عهده می‌گیرند. ناجی، کودکی است که احساس می‌کند در وضعیت پرآشوب خانواده، باید بیش از سنش بفهمد و بیش از توانش مسئولیت به عهده بگیرد. بهرام نیز به گفته‌ی خودش از کودکی تا امروز، مسئولیت تمام کردن کارهای ناتمام برادر بزرگترش مازیار را به عهده گرفته است. از دری که نیمه‌کاره رنگ شده تا همسری که با نوزادش به حال خود رها شده بود. در بخشی از نمایش که بهرام از نقش همیشگی خود دست می‌کشد و با سردی و خشونت، برادرش را از خانه‌اش بیرون می‌کند، می‌توان او را نماد سوپرایگو یا وجدان اخلاقی روان انسان دانست. سوپرایگو براساس بایدها و نبایدهای اخلاقی عمل می‌کند و هدفش جلوگیری از زیاده‌خواهی‌های اید و پرهیز از تنبیه شدن به دست نهادهای اخلاقی بیرونی است. تقابل بهرام و مازیار در اواخر نمایش، یادآور تقابل همیشگی سوپرایگو و اید است که در آن سوپرایگو شلاقش را بر اید فرو می‌آورد. هر چند سوپرایگو کمک می‌کند از افتادن در دام بزهکاری در امان باشیم (و اصولاً بزهکاران سوپرایگو ندارند یا وجدان اخلاقی در آن‌ها بسیار ضعیف است) اما شیوه‌‌اش همواره اثربخشنیست. بخش مهمی از احساس گناه در افراد، به این خاطر است که تحت تأثیر ارزش‌های سوپرایگویی قرار دارند که بسیاری از این ارزش‌ها ممکن است تطابقی با واقعیات بیرونی نداشته باشد.

شخصیت آلما (با بازی متفاوت آزاده مویدی‌فرد) از برخی جهات به شخصیت مازیار شباهت دارد. آلما نیز برای حل مسئله‌اش (خیانت شوهر) سازوکار دفاعی انکار را برمی‌گزیند. او تصور می‌کند با بی‌اهمیت جلوه دادن موضوع خیانت و آشتی با شوهرش، می‌تواند مسئله‌اش را حل کند. مهاجرت او از خانه‌ی شوهر به خانه‌ی خواهر، مهاجرتی ناخواسته است، چون او نه از نظر مالی و نه از نظر شخصیتی، زن مستقلی نیست. برخلاف آی‌سودا که هنرمند است و هویت مستقلی از شوهرش بهرام دارد، آلما صرفاً می‌تواند خودش را به عنوان همسر ماهان ببیند، به همین دلیل است که برای برگشتن سر‌ خانه و زندگی‌اش، به همه رو می‌اندازد تا بین و او شوهرش پادرمیانی کنند. نقش آلما در خانواده‌ی بدکارکرد، فرزندی است که از طریق دردسر درست کردن توجه دیگران را به خود جلب می‌کند. او اکنون که مورد خیانت واقع شده و باردار است، مجدداً برای دریافت توجه به خانواده‌اش مراجعه می‌کند، اما برادرش آروین و خواهرش آی‌سودا که بازی او را خوب می‌شناسند، زیر بار نمی‌روند و او را به مسئولیت‌پذیری و دست برداشتن از انکار واقعیت دعوت می‌کنند.

شخصیت آروین (با بازی خوب سهند جاهد) نماد فرزندانی است که در خانواده‌ی بدکارکرد نقش منزوی را به عهده می‌گیرند. منزوی همان فرزندی است که سعی می‌کند کمترین حضور و بروز را در جمع خانواده داشته باشد. آروین با اینکه کار درست و حسابی ندارد از خانواده‌اش جدا زندگی می‌کند و اول فکر مهاجرت به سرش می‌زند تا از خانواده‌اش دور باشد، اما بعداً تصمیم می‌گیرد از طریق ازدواج کردن بین خودش و خانواده‌اش فاصله بیندازد. از جنبه‌ای دیگر، آروین را می‌توان نماد جوانانی دانست که در وضعیت فعلی، به شدت احساس سرخوردگی می‌کنند. آن‌ها خودشان را در شرایطی می‌یابند که در آن، با وجود تحصیلات دانشگاهی و برخی شایستگی‌ها، هنوز نتوانسته‌اند جایگاهی در جامعه کسب کنند و کاملاً از خانواده مستقل شوند. از طرفی چشم‌انداز روشنی نیز پیش رویشان نیست و نمی‌دانند می‌خواهند به کدام سو بروند. به همین دلیل به دنبال دستاویزهایی همچون مهاجرت، ازدواج و... می‌گردند تا از بیهودگی‌ای که دچارش هستند خارج شوند. البته این به آن معنا نیست که هر ازدواج و مهاجرتی از این جنس است، اما رفتار آروین نمایش ماه در آب، بیش از اینکه کنشی باشد، واکنشی است.

شخصیت باران در کودکی (با بازی دلنشین ترنم کرمانیان و تارا وفاخواه که این نقش را یک‌شب در میان بازی می‌کنند) نماد بسیاری از کودکان این سرزمین است که در کودکی مجبور به گرفتن تصمیم‌های سخت می‌شوند. ماندن با مادر یا رفتن با پدر. ماندن با پدر یا رفتن با مادر. مجبور می‌شوند به پدرشان بگویند عمو، تا پدر به سرش نزند او را با خودش به خارج ببرد. مجبور می‌شوند بیشتر از سنشان بفهمند و لباس کودکی را خیلی زود از تن در بیاورند و بزرگ شوند. شخصیت باران در جوانی (با بازی خوب شکوفه هاشمیان) برهه‌ای از حساس زندگی را به تصویر می‌کشد. مطابق نظریه‌ی رشد اپی ژنتیک اریک اریکسون، تکلیف رشدی در دوره جوانی این است که صمیمت با دیگران را تجربه کنیم، اما اگر به خوبی مراحل رشد قبلی را طی نکرده باشیم یا در یکی از آن‌ها دچار درجا زدن شده باشیم، این مرحله دچار اختلال می‌شود. باران در سنی است که باید عاشقی را تجربه کند اما در برزخی از سؤالات دشوار وجودی گرفتار شده است. چرا ازدواج می‌کنیم؟ چرا بچه‌دار می‌شویم؟ چرا هر روز صبح از خواب بیدار می‌شویم و سر کار می‌رویم؟

شخصیت مادربزرگ یا لیلا خانم (با بازی طنازانه و دلنشین لیلی فرهادپور) هر چند متفاوت با سایر شخصیت‌های نمایش است، اما حضوری کلیدی در نمایش دارد. مادربزرگ دچار فراموشی است و دامادش بهرام را به جا نمی‌آورد. دغدغه‌های او درمحدوده‌ی سطح اول هرم مازلو یعنی خوردن و آشامیدن و خوابیدن است. اما مادربزرگ جمله‌های قصار و ضرب‌المثل‌های جالبی هم می‌گوید. او همچنین آن چیزی که از سنت به جای مانده را برای اعضای خانواده بازگو می‌کند. این تناقضات را می‌توان در سطحی نمادین تحلیل کرد. شخصیت مادربزرگ را می‌توان نماد جنبه‌ی خردورز زنانگی در جامعه مدرن دانست که به حاشیه رفته و منزوی شده است. خرد زنانه همان راه و رسم زنانه زندگی کردناست کهدر جوامع گذشته، زنان به صورت شهودی آن را می‌آموختند و به فرزندانشان منتقل می‌کردند. مادربزرگ همان کسی بود که بی‌قید و شرط و حتی شاید بیشتر از مادرمان دوستمان داشت و از ما حمایت می‌کرد، برایمان داستان می‌گفت و سنگ‌صبور روزهای سختمان بود. در جامعه‌ی مدرن، این منبع مهم ایجاد تعادل روحی و روانی در نهاد خانواده را از دست دادیم یا خودمان از روی ناآگاهی آن را به حاشیه راندیم.در نمایش می‌بینیم که دستان مادربزرگ (خرد زنانه) در اولین صحنه‌ای که حضور دارد، بسته است. وقتی مادربزرگ ضرب‌المثلی می‌گوید و حرفی جدی می‌زند، او را جدی نمی‌گیرند. مادربزرگ (خرد زنانه) خود دچار فراموشی شده است و تنها حرف‌های کلیشه‌ای را به یاد می‌آورد. او نمی‌تواند به دخترانش و نوه‌اش کمک مؤثری کند، زیرا جایگاه و تأثیرگذاری گذشته را ندارد.

هاشمی کارگردان نمایش، در اجرای خود تغییراتی جزئی نسبت به نمایشنامه‌ی اصلی ایجاد کرده است. در نسخه‌ی اصلی،فقط صدایشخصیت باران در جوانی را می‌شنویم، اما در اجرای حاضر، شکوفه هاشمیان نقش باران در زمان حال را ایفا می‌کند. شخصیت باران جوان، گهگاهی در کنار صحنه حضور دارد و دفتر خاطرات مادرش را ورق می‌زند و در بخشی از نمایش در کنار تماشاچیان می‌نشیند. ضمن اینکه شخصیت نگار، خدمتکار مادربزرگ باران که در نمایشنامه‌ی اصلی حضور دارد در این اجرا، حذف شده است.به نظر می‌رسد، این تغییرات خللی در انتقال پیام نمایش ایجاد نکرده و اتفاقاً به سریع‌تر شدن ریتم نمایش کمک کرده است.

بازی‌های نمایش صیقل‌خورده و هماهنگ است. آذر خوارزمی بازیگر نقش آی‌سودا و مادر باران، بیشترین بار عاطفی نمایش را به دوش می‌کشد و از قضا بازی او در میان بازی خوب بازیگران، برجسته‌ شده است. از این نظرباید به گروه تئاتر اکنون به سرپرستی سید علی هاشمی خسته نباشید گفت که متن نمایشی محمد یعقوبی را به خوبی اجرا کرده‌اند.

موسیقی نمایش نیز با فضای داستان همخوانی دارد و به انتقال پیام نمایش کمک می‌کند. تحت تأثیر قرار گرفتن شخصیت آلما با گوش کردن موسیقی در دو صحنه از نمایش، اشاره ظریفی به این موضوع دارد که چطور ترانه‌هایی که گوش می‌دهیم به طور ظریفی در سطح ناخودآگاه ما را برنامه‌ریزی می‌کنند و حتی در تصمیمات مهم ما تأثیرگذارند. مضمون بسیاری از این ترانه‌ها که در حوزه‌ی روابط عاطفی و عاشقانه قرار می‌گیرد، ممکن است پیام‌هایی را به مخاطب منتقل کند که او را به رفتارهای ناکارآمد ترغیب نماید.

اگر بپذیریم، نویسنده نمایش قصد داشت در مورد این صحبت کند که چطور خانواده‌های بدکارکرد به احساس گناه فرزندانشان دامن می‌زنند و آن‌ها را از نظر روانی، مین‌گذاری می‌کنند و این فرزندان دارای مین‌های روانی در بزرگسالی با فرزندان خانواده‌های بدکارکرد دیگر ازدواج می‌کنند و تصمیمات اشتباه دیگری می‌گیرند و این چرخه‌ی رنج در نبود آگاهی و مسئولیت‌پذیری، همچنان ادامه دارد، می‌توانیم بگوییم کارگردان در انتقال این پیام، تا حد زیادی موفق عمل کرده است. در پایان نمایش، شخصیت باران نگرش هر کدام از شخصیت‌ها را به آدم‌ها می‌گوید. او جمله‌اش را با «آدم‌ها دو دسته‌اند» شروع می‌کند، اما با تماشای این نمایش شاید بهتر باشد بگوییم آدم‌ها یک‌دسته‌اند: همان‌هایی که احساس گناه می‌کنند.

سید ساجد متولیان




نظرات کاربران