گلاب آدینه:
این تصور که تئاتر باید فقیر باشد بهطور کل اشتباه است
وسوسه اجرا در سالنهای بزرگ را ندارم

با او که به گفتوگو مینشینی، درمییابی که سخت به زیستن وفادار است و با وجود اینکه میگوید روزهای دشواری را پشت سر گذاشتهایم اما در پس هر واژه و روایتی که از روی صحنه بردن نمایش «بانوی محبوب من» میگوید، میتوانی زنی سختکوش و امیدوار را ببینی که برای بهتر بودن و بهتر زیستن و آفریدن اثری بهتر، کوشش بسیار کرده است.
گلاب آدینه با سابقهای پربار از بازیگری و کارگردانی و بازیگردانی و آموزش بازیگری در تئاتر و سینما و تلویزیون پس از مدتها نمایشی را به صحنه آورد که به گفته خود، ناشی از نیاز به شادی و نشاط و فراهم آوردن همدلی بیشتر بین مخاطبانش بود. آدینه پیشتر چند نمایشنامه از بهرام بیضایی را بر صحنه برده، از جمله مرگ یزدگرد و سلطان مار؛ او مرگ یزدگرد را در سال ۱۳۷۰ کارگردانی کرد و در دهمین جشنواره تئاتر فجر در کنار آثاری نظیر سایه ماه به کارگردانی انوشیروان ارجمند، دلدار به نویسندگی و کارگردانی حسین نوری، واقعهخوانی جهاز جادو به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی آتیلا پسیانی و مالکنون به نویسندگی و کارگردانی مریم معترف و عزتالله مهرآوران روی صحنه برد. او همچنین در فاصله سالهای 13۷۶–۱۳۶۷ به آموزش بازیگری برای گروههای مختلف سنی در مدارس و مؤسسات آموزشی مانند مدرسه هنر و ادبیات کودکان و نوجوانان وابسته به صداوسیما پرداخت و نمایشهایی مانند «گل دوستی»، «یک روز زیبا»، «خاطره» و «خبر خوش» را اجرا کرد.
گلاب آدینه فعالیت هنری را سال ۱۳۵۴ با گروه تئاتر دانشجویی «پیاده» به سرپرستی مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ آغاز کرد و در چندین نمایشنامه مانند «داستانی نه تازه»، «همشهری»، «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و مرگ امیرکبیر»، «دیوار چین»، «دایره گچی قفقازی»، «پوف!»، «مادام پی پی» و «در مصر برف نمیبارد» بازی و کارگردانی نمایشهای «سلطان مار»، «مرگ یزدگرد» و «شبی در تهران» را بر عهده داشت. از کارهای تلویزیونی او میتوان به بازی در سریال «افسانه سلطان و شبان» و کارگردانی مجموعه ۵۰ قسمتی به نام «خواستگاران» اشاره کرد.
در طول گفتوگو دقت نظرش در مورد یاد کردن از اعضای گروهش قابل توجه است .او باور دارد بدون همراهی آنها اجرای نمایش «بانوی محبوب من» امکانپذیر نبود.
چه عاملی باعث شد تا «بانوی محبوب من» را برای اجرا انتخاب کنید؟
نیاز به شادی. حتی لحظهای نشاط و لبخندی بر لب برای ادامه بقا لازم است. سیستم بدن انسان هم بهطور خودکار موقعیتی را ایجاد میکند تا انواع هورمونهای نشاطبخش در بدن پخش شود.
چرا به سراغ متنی رفتید که فیلمی معروف و ماندگار از آن ساخته شده است؟
سالها بود که دخترم نورا پیشنهاد ساخت این نمایش را به من داده بود؛ اما من هیچوقت لزومی برای به صحنه بردن آن نمیدیدم تا اینکه دوران سخت کرونا رسید و جهان پر از مرگ و ذهنها پر از سیاهی شد؛ من هم مثل همه احساس خفقان میکردم و در جستجوی بهانهای برای رهایی بودم پس به یاد پیشنهاد آن فیلم افتادم.
آلن جی لرنر فیلمنامهاش را بر اساس نمایش «پیگمالیون» اثر جورج برنارد شاو نوشته که او خود بر اساس اسطوره پیگمالیون این نمایشنامه را نوشته است؛ که اگر خوانندگان مایل باشند و به آن نمایشنامه و آن اسطوره مراجعه کنند به نکات بسیار جالبی برخورد خواهند کرد.
پس با این انگیزه ساخت «بانوی محبوب من» را شروع کردید؟ از چه زمانی کار آغاز شد؟
در یکی از روزهای اردیبهشتماه 99 با یکی از دوستانم، خانم آذین پورزند تماس گرفتم و ایشان را از تصمیم خودم باخبر کردم. یک ماه پیاده کردن فیلم از روی نسخه اصلی و نسخه دوبلهشده آن طول کشید. من همینجا درود میفرستم به روح زندهیاد علی کسمایی مدیر دوبلاژ برجسته این فیلم که من بسیار بسیار از آن بهره بردم. بعد از آن نوبت به بازنگریهای متعدد روی متن رسید که تا همین روزهای اجرا هم ادامه دارد. با افرادی که میدانستم حاضر به همکاری با من هستند تماس گرفتم. اولین جلسه تمرین ما 18 مرداد 1399 بود.
آیا در این فاصله با تهیهکنندهای هم به توافق رسیده بودید؟
بله و از این بابت خیلی هم خوشحال بودم چون بدون حضور تهیهکننده انجام این کار ممکن نبود ولی متأسفانه تهیهکننده در نیمه راه ما را رها کرد. شخص دیگری پیشنهاد سالن هتل اسپیناس را با بازیگران بسیار مطرح را دادند که به دلیل نامناسب بودن آن فضا با نمایش ما این پیشنهاد هیجانانگیز را نتوانستم بپذیرم.
به اجرا در تالار وحدت فکر نکردید؟
نه، چون به نظرم این نمایش با شیوه اجرایی من برای آن سالن هم مناسب نیست. من وسوسه اجرا در سالنهای بزرگ را ندارم. حتی اگر نمایش ما مثلاً مناسب چهارسو بود به آنجا میرفتم.
با شرایط کرونا چه میکردید؟
اگر امکانش بود و فیلم مستندی از شروع کار تا به صحنه بردنش تهیه میشد، مطمئنم سند خوبی از کار نمایش در زمان سخت و طاقتفرسا کرونا میشد. واقعاً نمیشود حال و هوایی را که ما پشت سر گذاشتیم به کلام آورد؛ فضای واقعی و سوررئال عجیبی بود. هیچچیز مشخصی از اوضاع پیش رو وجود نداشت. بهتدریج جملههایی از نمایش شعار من شد؛ مثل «خواب خواب از من شد گریزان/ مرغ خیالم پرواز میکند/ به کجا؟ تا هر کجا که کوشا باشی. میخواهم بهترین باشم. باش، بهترین خودت باش. فقط کوشا باش» و جمله مهم «با امید و با ایمون و یه جو هم شانس». پس ما با پشتکاری باورنکردنی، توکلی عمیق، تحمل سختیهای بسیار کار را جلو بردیم. همکاری بینظیر بچهها که اکثراً نوجوان و جوان بودند، مسیر را آسانتر کرد. من در اینجا از خانوادههای این عزیزان تشکر میکنم که اعتماد کردند و بچههایشان را به من سپردند.
این افراد هنرجوی شما بودند؟
نه، بهجز بازیگرانی که از قبل میشناختم، از خانم تیرانداز، خانم نصیرپور و آقای رحمانیان خواهش کردم تا از هنرجویان مورد تأییدشان را به من معرفی کنند. چند نفر هم از آموزشگاه آقای امین حیایی و شاگردان آقای میکاییل شهرستانی به من معرفی شدند. اجبار و تعهدی برای ماندن در کار نبود؛ رفتنیها رفتند و بهمرورزمان گروه خوبی شکل گرفت.
نام گروه شما در کارهای قبلیتان، گروه تئاتر مروارید بود؛ الآن چطور؟
و همچنان هست.
چطور خودتان در این نمایش بازی نکردید؟
با این حجم کار امکانپذیر نبود.
با دیدن بازی نورا هاشمی متوجه دلیل انتخابش شدم. رضا عمرانی اولین انتخابتان برای ایفای نقش پروفسور بود؟
چون میدانستم حضور بازیگران حرفهای در تمرینات بسیار طولانی ما میسر نخواهد بود با دستیارم آقای علی دولتیاری تمرین را شروع کردم. ایشان تمام نقشها را حفظ بودند. با یکی دیگر از بازیگران آقای مهدی ایمانیان نقش کلنل را تمرین کردیم. بعد از چند ماه با آقای محمدرضا صولتی از بازیگران بسیار خوب تئاتر مشهد و دوبلور ماهر تمرین کردیم. متأسفانه پس از سه ماه تمرین دچار عارضهای در کمرشان شدند؛ و نتوانستند کنار ما باشند؛ و دوباره روز از نو، روزی از نو. در اینجا بود که با آقای رضا عمرانی که قبلاً در پروژهای همکار بودیم تماس گرفتم و ماجرا را گفتم و خواهش کردم در صورت امکان به ما بپیوندند که شانس با من یار بود و ایشان پذیرفتند. نورا را هم نه برای اینکه دختر من است، بلکه برای اینکه تواناییهایش با این اجرا مناسب بود انتخاب کردم.
بازی امیر غفارمنش بسیار عالی است. یک بازی کنترلشده و بهاندازه. خیلیها شاید در صحنههای نخست حضور او حتی نتوانستند متوجه شوند که بازیگر نقش پدر کیست.
جالب است بگویم که؛ من با هر کسی که برای اجرا در این نمایش تماس میگرفتم بلااستثنا از من درباره نقش پدر میپرسیدند. حتی خود آقای امیر غفارمنش. ابتدا بازیگر دیگری با ما تمرین کردند ولی ادامه همکاری میسر نشد.
نقش کلنل را از ابتدا قرار بود آقای فرجاد بازی کنند؟
نه با بازیگران دیگر تمرین میکردیم که ادامه همکاری میسر نشد. آقای فرجاد برای نمایش دیگری تمرین میکردند که باز شانس با من یار بود چون بعداً متوجه شدم از آن کار انصراف دادهاند. در فیلم اصلی به نقش کلنل با اینکه نقش پیش برندهای دارد و به شکلی او باعث پیشرفت الیزا میشود، زیاد پرداخته نشده است. برای همین من این نقش را تقویت کردم و حاصل چیزی شد که در صحنه دیدید.
کمی درباره تغییراتی که در نمایش دادید، برایمان بگویید.
به نظرم ریتم فیلم و حتی آوازهایش کند است که من با اضافه و کم کردن صحنههایی سعی کردم ریتم بهتری داشته باشیم.
بله، فیلم را که میبینیم متوجه تغییرات زیادی میشویم. مثلاً شروع فیلم را که پروفسور با مردم میدان صحبت میکند که کلاً تغییرش دادهاید. صحنهای که در اواخر نمایش الیزا درباره خود توضیح میدهد اصلاً در فیلم نیست. نقش فِردی که در فیلم گنگ است اینجا برجستهتر شده. پیشخدمتها حضور مؤثرتری دارند و با کمی اغماض حتی میتوان گفت شبیه همسرایان نمایشنامههای یونانی هستند و همانطور که پیشتر گفتید نقش کلنل برجسته و مؤثرتر شده است.
از شما بسیار تشکر میکنم که به این نکات مهم توجه کردید. تغییر اساسی دیگری که در متن دادهام پایان آن است؛ که چون برخی خوانندگان هنوز نمایش را ندیدهاند درباره آن توضیح نمیدهم.
در اشعار هم تغییراتی دادهاید؟
بله، ترانه میدان اسبدوانی را خودم نوشتم که به قول آهنگسازمان به طرز عجیبی روی موسیقی نمایش نشسته است. یکی از ترانههایی را که پسر جوان نمایش میخواند یکی از بازیگرانمان، حامی قنبرزاده سروده است. هر یک از اشعار دیگر را هم به مناسبتهایی تغییر دادهام. آهنگساز فیلم بانوی زیبای من فردریک لووه است که با ارکستری حدود صدنفره آن را اجرا کرده. در نمایش ما آقای ویلیام نیری (آهنگساز) فوقالعاده ماهرانه آن را برای فقط 9 ساز تنظیم کردهاند؛ و همچنین آهنگ همان ترانهای را که گفتم پسر جوان میخواند خودشان ساختهاند ولی آنچنان ماهرانه در بافت موسیقی فیلم کار شده است که قابلتشخیص نیست
گروه موسیقی شما فقط نوازنده نیستند و در اجرا هم کمک میکنند. کمی هم درباره موسیقی نمایش بگویید.
به نظرتان جالب بود؟
بله فاصلهگذاری جالبی در کار ایجاد میکرد. بهخصوص که در اکثر کارها گروه موسیقی جداگانه کار خود را انجام میدهند.
در همینجا از مشاور موسیقی گروهمان آقای طاها افشین تشکر میکنم که با این آهنگساز و گروه آشنایم کردند.
نحوه همکاری شما با تهیهکننده چطور بود؟
بعدازاینکه تهیهکننده قبلی وسط کار ما را رها کرد، من به دنبال تهیهکننده جدید میگشتم. من قبلاً با آقای حمیدرضا علینژاد بهواسطه تئاترهایی که کار کرده بودند، آشنا بودم. ایشان وقتی که شنیدند تهیهکننده نمایش ما رفته است، واقعاً به نجات ما آمدند. گفتند تا جایی که در توانم باشد، در کنارتان هستم. متأسفانه در طول مدتی که کار را شروع کردیم، قیمتها چند برابر شد و فشار مالی زیادی به ایشان تحمیل شد ولی روی قولشان ماندند و به هر ترتیب که بود ما را همراهی کردهاند.
چقدر از کار طراح صحنه و طراح لباس نمایش رضایت دارید؟
خیلی زیاد. طراحی این نمایش با این تعداد افراد و موادی که هرروز گران و گرانتر میشد کار بسیار مشکلی است که از کمتر کسی برمیآید. نمایشی کلاسیک که درعینحال من نمیخواستم کاملاً کلاسیک اجرا شود. با چند نفر صحبت کردم که بیخبر کار را رها کردند و در نهایت این خانم میرحمیدی بودند که عمق نظر و شیوه اجرایی مرا دریافت و طرحشان را اجرا کردند. زمانی که اولین اتود طراحی را دیدم بهقدری با ذهنیت من مطابقت داشت که گویی کار خودم است. صحنهای که پرهزینه نباشد اما مفهومی و چشمگیر باشد.
لباسها چطور؟
به نظرم جسارت ایشان در طراحی لباسها و جسارت من در پذیرش آن طرحها نتیجه فوقالعادهای داشت.
به نظر من هم بخصوص طراحی لباس بازیگران جوانتان که در صحنههای گوناگون حضور بسیار مؤثر دارند، بسیار غیرمنتظره و جسورانه است.
کاملاً با شما موافقم چون بهراحتی میشد بهصورت متعارف انجام شود.
در مورد طراحی گریم چقدر رضایت دارید؟
نظر شما چیست؟
اینکه بازیگران هیچ گریم خاص و برجستهای نداشتند خود یک ویژگی بزرگ محسوب میشود.
خیلی خوشحالم که به نکته بسیار دقیقی اشاره کردید چون اینکه نخواهی تکروی و بهتنهایی جلوه گری کنی و بدون خودخواهیهای شخصی کاملاً در خدمت اندیشه اجرا باشی کار هر کسی نیست و فقط باید استاد باشی تا چنین باشی. خانم سارا اسکندری با آن سابقه طولانی در ارائه گریمهای پیچیده با عزتنفس کامل و شجاعت طراحی را به شکلی استادانه در نهایت سادگی پیشنهاد دادند و من با شوقوذوق بسیار اندیشهشان را پذیرفتم.
به نظرم پشتصحنه خوبی دارید که حاصلش روی صحنه کاملاً مشهود است.
بله خوشبختانه از مجری طرح مان آقای نورالدین حیدریماهر گرفته تا همه عوامل کار همگی درجهیک هستند و واقعاً مایه آرامش خاطر من هستند. از تئاتر شهر و مدیریت آن هم که نگویم، بسیار عالی است. گروههایی که قرار بود اجرا داشته باشند انصراف دادند در نتیجه آقاى گلهدارزاده توانستند سالن را در اختیار ما بگذارند که همینجا از کمکهای ایشان تشکر میکنم.
حرکات موزون چگونه به سرانجام رسید؟
چون امکان اینکه با 40 نفر افراد حرفهای این رشته کار کنیم تمرینات مان از زیر صفر شروع شد تا به اینجا رسید که میبینید.
در این مورد با محدودیت روبهرو نبودید؟
مگر میشود نبوده باشیم ولی آقای مهرداد آبجار طراح حرکت ما بهناچار و بهخوبی خود را با محدودیتها تطبیق دادند.
و طراحی نور چطور پیش رفت و نهایی شد؟
میدانید که آقای رضا خضرایی نورپرداز برجستهای هستند. جالب است که ایشان هم کاملاً همراه با اندیشه اجرا پیش رفتند و در نهایت سادگی که از مهارت ایشان ناشی میشود طراحی نور را انجام دادند.
و صدا؟
در ساخت سالن اصلی آکوستیک درستی به کار نرفته است و هر نقطه از سالن برگشت صدای متفاوتی دارد. بعضی تمام گفتگوها را واضح میشنوند و بعضی بسیار گنگ پس روشن است که تنظیم این حجم از موسیقی و آواز و گفتگو که در نمایش ما وجود دارد کار بسیار مشکلی است؛ که همینجا از آقای طاها افشین طراح صدا و امیر خوارزمی صدابردار نمایشمان و مسئولان صدای تئاتر شهر تشکر میکنم.
و سخن پایانی...
در آخر میخواهم بگویم؛ این تصور که تئاتر باید فقیر باشد بهطور کل اشتباه است. خودمان را گول نزنیم از زمان قدیم تا اکنون برخی مسئولان نخواسته و نمیخواهند تئاتر وجود داشته باشد از یکطرف همیشه بودجههای بسیار اندکی برای آن در نظر گرفته شده و از طرف دیگر هنرمندان این رشته به هر ترتیب بوده خواستهاند که این هنر باارزش را زنده نگهدارند در نتیجه شرایط بهگونهای رقم خورده که انگار هنرمندان تئاتر موظفاند فقط با عشقشان کار کنند دستمزدی نگیرند یا بسیار اندک بگیرند و بلیت تئاتر بسیار ارزانتر از هر چیز دیگری باشد. من واقعاً حیران و شاکی هستم.
در پایان از همه دعوت میکنم تا از 19 دی به بعد از نمایش ما که بدون قتل و خیانت و خشونت و جنایت است؛ همراه با خانواده دیدن کنند و خاطرات تلخ این روزها را در زمان سه ساعت یا شاید دو سه روز فراموش کنند و زندگی را با تمام مشکلات و سختیهایش از سر بگیرند؛ روز از نو و روزی از نو.
گفت و گو از حسین محمدیانی