در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «فرزند یک خنیاگرم» نوشته و کار شکرخدا گودرزی

اصالت ایرانی در فضای فرودگاه
تماشای یک نمایش متفاوت در تالار چهارسو تئاتر شهر

رضا آشفته: نمایش «فرزند یک خنیاگرم» نوشته و کار شکرخدا گودرزی یکی از متفاوت‌ترین اجراهای اوست که شاید بتوان آن را در زمره آثار پسامدرن قرار داد و این شیوه اجرایی به دلیل تلفیق تکنیک فراتئاتر با رجعت به داستان‌های کهن و تاریخی چنین امر نوینی را ممکن ساخته است و درواقع گودرزی در قالب اجرایی با شگردهای امروزی در تلفیق با شیوه‌های قدیمی به دنبال ایجاد شیوه‌ ترکیبی است و این اشاره مستقیم به تئاتر و در رمزگشایی از متون کهن ادبی و تاریخی جلوه حقیقی به آن، یک شیوه کاملاً پسامدرن بخشیده است.

رضا آشفته: نمایش «فرزند یک خنیاگرم» نوشته و کار شکرخدا گودرزی یکی از متفاوت‌ترین اجراهای اوست که شاید بتوان آن را در زمره آثار پسامدرن قرار داد و این شیوه اجرایی به دلیل تلفیق تکنیک فراتئاتر با رجعت به داستان‌های کهن و تاریخی چنین امر نوینی را ممکن ساخته است و درواقع گودرزی در قالب اجرایی با شگردهای امروزی در تلفیق با شیوه‌های قدیمی به دنبال ایجاد شیوه‌ ترکیبی است و این اشاره مستقیم به تئاتر و در رمزگشایی از متون کهن ادبی و تاریخی جلوه حقیقی به آن، یک شیوه کاملاً پسامدرن بخشیده است.

شیوه تجربی

شکرخدا بر این باور است که به شیوه تجربی کار کرده و می‌دانیم که در این شیوه‌ گروه بنا بر شوق‌وذوق ماه‌ها تمرین را سپری می‌کنند که به یک مطلوب دست یابند. این در حالی است که در یک کار حرفه‌ای در یک زمان بسیار کوتاه‌تر شرایط تمرین تا رسیدن به اجرای همگانی سپری خواهد شد و همچنین تمرین‌های یک کار تجربی بسیار دقیق‌تر، ظریف‌تر و درعین‌حال دشوارتر خواهد بود. البته از یک‌سو شکرخدا با یک گروه جوان و کارنیازموده دارد این نمایش را به صحنه می‌آورد و خواه‌ناخواه مطلوب هم در همین تمرین‌های بسیار و ریاضت گروهی ممکن‌تر خواهد شد و از سوی دیگر فرآیند کار ضمن برخورداری از یک شیوه جذب، ماحصلی آزموده توسط دیگران است که ما در پسامدرن خلاصه‌اش کرده‌ایم و شکل و قالب گرفته است، درحالی‌که تئاتر تجربی بیش از هر چیزی نیازمند ایده مطلوب و خلاقه است و همچنین نیاز به یک کانسپت دارد که بر پایه آن یک نگاه و شیوه جدیدتر همراه شده باشد؛ یعنی بنا بر یک شیوه نوین و یا رسیدن به شگردهای خلاقه‌تر اثری ایجاد شده باشد؛ بنابراین تا اینجا درمی‌یابیم که «فرزند یک خنیاگرم»، اگر صرفاً یک اثر پسامدرن تلقی شود؛ این همان چیزی است که پیش‌ازاین هم در جهان پیرامونی ما و حتی در تئاتر ایران نیز آزموده شده اما اگر در اینجا تکنیک و شگرد نوتری نیز جایگزین و مورد آزمون‌وخطا واقع شده باشد؛ باز هم یک امتیاز مثبت برای این کار خواهد بود که همچنان افزون بر پسامدرن بودنش، تجربی نیز در نظر گرفته شود و این همان چالشی است که به لحاظ ساختارشناسی، نقد این اثر را برای ما برجسته‌تر خواهد ساخت.

حضور اشیا

استفاده از اشیا در نمایش ایرانی حضوری موجز و مینی‌مالیستی دارد؛ چنانچه یک تشت نشانه رود فرات در تعزیه می‌شود یا در نقالی، «منتشا» بیانگر شمشیر، اسب، پرنده و مانند این‌ها می‌شود که بنا بر روایت در اختیار راوی است که از آن، چه تصویر و نشانه‌ای را بیان کند. در نمایش «فرزند یک خنیاگرم» نیز شکرخدا گودرزی خود را در موقعیت یک نمایشگر ایرانی قرار می‌دهد و طبق همین پیشینه نمایشی بر آن است که الگو و پارادایم نمایشی‌اش همین شیوه اصیل ایرانی باشد که در موقعیت امروزی اما با اتکای به همین شگردها و شیوه‌های نمایش ایرانی از یک صندلی تاشو، انواع تصاویر و نشانه‌ها را به اقتضای متن خود به‌عنوان اِلمانی متغیر در اختیار بازیگرانش قرار دهد که هم پیش‌برنده جهان نمایش باشند و هم به‌عنوان عنصری خلاقه و آفرینش‌گر جهان زیباتر و بهتری را پیش روی تماشاگرانش قرار دهد؛ هر چند از این نکته نیز دیگرانی چون بهرام بیضایی و دیگر هنرمندانی که پیرو همین ویژگی‌های نمایش‌های ایرانی بوده‌اند؛ بارها به اشکال گوناگون بهره‌جویی کرده‌اند و شکرخدا نیز از این قاعده مستثنا نیست و خود را در جرگه هنرمندانی می‌پندارد که باید در همین ظرف و مظروف خود را بیازماید و شیوۀ تجربی‌اش در اینجا بیشتر گل می‌کند و نمود عینی‌تر و ملموس‌تری می‌یابد و این همان فرصت طلایی مقتضی است که ارزشمندی کارش را بر ما هویدا می‌سازد.

یک صندلی بنا بر شرایط روایت می‌تواند یک نشیمن یا یک خانه و پنجره یا حتی شمشیر و اسب و مانند این‌ها بشود و این همان نکته بارزی است که ضمن پیش‌برندگی نمایش می‌تواند در جهت ساخت‌وساز نمایش و فضای کاربردی‌اش در اختیار بازیگران باشد. این نگاه موجز و مینی‌مالیستی سرعت عمل بازیگران را بالا می‌برد که هم در ایجاد هماهنگی (هارمونی) و هم ایجاد ضرباهنگ کارکردی نمایشی دارد و هم در ایجاد تخیل برای درک بهتر و خلاقه‌تر تماشاگر بسیار تأثیرگذار است که آنان نیز بتوانند تصاویر تکمیلی را در ایجاد فضا القا کنند و چندان بی‌تفاوت رودرروی نمایش ننشینند.

از اینجا می‌توان استناد کرد که نگاه تجربی شکرخدا از نمایش‌های ایرانی و استخراج کارکردهای امروزی‌تر می‌تواند بنیان یک نمایش اصیل را همچنان در دنیای امروزی القا کند و این خود دیباچه‌ای برای درک بهتر این نوع نمایش‌هاست که تقریباً در بوته فراموشی سپرده شده‌اند و هم‌اینک کارگردانی تیزهوشانه ضمن بهره‌مندی از آن‌ها بر جنبه‌های خلاقه و کارآمدشان در جهان ما صحه می‌گذارد. امری راستین و پویا که لازمه نوشدگی جهان امروز است؛ یعنی در بودن و کارکرد شیوه‌ها و شگردهای قدیمی می‌توان یک جهان نو و شیوه نوین آفرید که هنر را همچنان زنده و پویا جلوه می‌دهد و این امر متناقض چه کارکرد زیبایی‌شناسانه‌ای یافته است. درحالی‌که به‌اشتباه نویسندگان و کارگردانان ما به دنبال پارادایم غربی استحاله شده‌اند و از آنچه در آستین دارند بی‌خبرند و کافی است آستین همت بالا زنند در به‌کارگیری آن‌ها بکوشند.

مکان

مکان در ایجاد فضا بسیار مؤثر است و در نمایش «فرزند یک خنیاگرم»، نمایش در سالن انتظار یک فرودگاه می‌گذرد. گروه نمایش به دلیل تأخیر پروازشان فرصتی نمی‌یابند برای جبران این عقب‌افتادگی یک‌بار نمایش‌شان را تمرین کنند. در این مکان مدرن یک نمایش نوین بر پایه روایت‌های کهن شکل می‌گیرد. روایت‌هایی چون هابیل و قابیل، کمبوجیه و بردیا، چنگیز و قاجیون و درنهایت نیز رستم و شغاد که مضمون برادرکشی را در برگرفته‌اند و این مواجهه پسامدرن است با مضمونی تکرارشونده که هنوز هم در جهان قابل مشاهده است و این همان ویژگی بارزی است که ضمن شکل پسامدرن دادن به اثر، باعث تازگی یک روایت از میان روایت‌های کهنه خواهد شد چون کارکرد عینی‌اش نیز باورمندی آن را افزون خواهد کرد.

در این نمایش نیز شکرخدا به دنبال بیانی مفهومی‌تر است و ضمن روایت برادرکشی در داستان رستم و شغاد، دارد تخیل می‌کند و شغاد را از مادری خنیاگر به نام دلارام به دنیا می‌آورد که در مقابل رستم فرزند رودابه قرار گیرد. ضمن آنکه دلارام خنیاگر و نوازنده است و زال دستور داده که سازش را بشکنند و مادر برای گذر از این ممنوعیت به‌طور پنهانی همچنان به نوازندگی و خوانندگی می‌پردازد و باید این راز پنهان بماند که فرزند زال، شغاد، از آموختن موسیقی که هنر مردمان پست است، در امان بماند. به هر دلیل این تحریف گویای مطلبی نوتر است که در زمانه ما برخی از قوانین را زیر سؤال ببرد و اقتدار قلمی گودرزی هم در این نکته به شکل بارزی نمود می‌یابد. فرودگاه هم به‌عنوان مظهری نوین بیانگر شرایطی است که در آن برخی از ممنوعیت‌ها و تابوها اِلمانی از عقب‌افتادگی است و به‌ناچار این شرایط گویای یک نمایش امروزی است.

پایانه

شاید بازیگری یک عنصر کارآمد در نمایش روایی(اپیک) شکرخدا گودرزی داشته باشد و این مهم با حضور بازیگران جوان‌تر و ناشناخته طی نه ماه تمرین مستمر رقم خورده است. همچنین رضا مهدی‌زاده نیز طراحی صحنه نسبتاً خالی را روی یک سطح سفید و چند ردیف نیمکت و یک پرده ویدئو‌پروجکشن مهیا کرده که این بازیگران بتوانند در اتکای به بیان بدنی و استفاده کاربردی از اشیا بتوانند فضاسازی را برای القاگری محتوای آن ممکن‌تر سازند. نور و موسیقی هم در خدمت همین فضاسازی است و لباس‌های فرم نیز به دنبال بیان یک حال و هوای حماسی است که گویا بندهای رنگی که باید بنا بر رنگ سرخ، سفید و سبز در شکل حرکتی تبدیل به پرچم ایران می‌شدند و حال نشده‌اند، ربطی به شرایط ندارند و حضور مزاحمی در درک یک فضای مرتبط با همین فضای متأثرکننده دارند. اگر رنگی هم قرار است افزوده شود؛ همان بهتر که در لباس واقعی گروه نمایشی در حال سفر چنین چیزی لحاظ شود.

 




نظرات کاربران