در حال بارگذاری ...
تأملی بر نمایش «سه جلسه تراپی»

انحراف از فضیلت متمایز بودن

متن نمایشنامه «سه جلسه تراپی» روایتی است در راستای گفتن و بیان کردن یک مطلب، یا حتی توصیه اجتماعی مهم. نوعی متن هشداردهنده که می‌تواند مخاطب خود را با پرسشی روبه‌رو کند که پاسخش شیوه زندگی او در سپهر عمومی از خانواده تا سیاست است. این نمایشنامه بیش‌تر از رویداد، تضاد، کنش، واکنش و دیگر عناصر درام، شبیه یک روایت تمثیلی با مایه‌هایی فراواقعی است، تا وضعیتی از انواع وضعیت‌های ممکن بودن فرد در جامعه را افشا کند. این به معنای عدم جذابیت و تخت بودن یا سادگی متن نیست. متن مبتنی بر تخیل و دیالوگ‌های پر کششی است، اما برای قصه گفتن یا ساختن یک رابطه شکل نگرفته، بلکه برای بیان یک بیماری جمعی، و ارزشی که رفتار متضاد با آن دارد شخصیت‌هایی را با تیپ‌های متفاوت در برابر هم قرار داده؛ در موقعیت تراپی که حرف زدن و شنیدن تنها شکل اصلی ارتباط در آن است.

بنابراین برای ایجاد یک توصیه اجتماعی درست و تأثیرگذار، نغمه ثمینی، نویسنده نمایشنامه، تئاتر را انتخاب کرده است. او خواسته تئاتر را از تجربه فرمال محضی که در سیطره بازی است، به یک مباحثه نتیجه‌دار و روشن برای بیان یک وضعیت جمعی بدل کند. به همین دلیل موقعیت تمثیلی و کوچک او بیش‌تر از این‌که خود جذاب باشد، نکته‌ای که درونش نهفته است را بازمی‌نمایاند و این در تئاتر صامت و ساکت امروز ایران خود یک فضیلت است.

آن‌چه ثمینی در پی بیان آن بوده است یعنی هویت مبتنی بر فردیت و نابود شدن فردیت در عدم پیوند فعال با جامعه و پیرو بودن صرف، آن‌قدر اهمیت دارد که اگر به‌جای سی شب، یک شب از شب‌های روشنِ تئاتر تهران را پر کرده بود باز هم می‌ارزید.

اما مسأله اصلی مثل هر فضیلت دیگری نوع تصویر شدن فضیلت و انتقال و فهم آن توسط مخاطبانش است. یعنی مسأله این است که آیا این مطلب با اهمیت، این پیام تکان‌دهنده نهفته در متن ثمینی، واقعاً بر صحنه تئاتر ایران، با اجرای افسانه ماهیان و با بازی الهام کردا، احمد ساعتچیان و صابر ابر به‌جای آدم‌های نمایش، همان‌گونه شنیده می‌شود که باید شنیده شود؟ همان‌قدر صاحب فضیلت است که هسته متن هست؟ آیا نمایش خود دارای فردیت، هویت و اعتراض به جریان غالب برای برون‌رفت از هم‌شکل و بی‌اهمیت بودن هست؟ آیا خودش نمایشی هست که نامش به سادگی دزدیده نشود و نمایشگران آن آیا ارزش این را دارند که دزدهای نام و ه

پاسخ این نوشته این است که بله، این نمایش به سادگی دزدیده می‌شود و نامش به همین دلیل حتی ارزش دزدیده شدن ندارد.[:sotitr1:]



1- متن یک اثر نمایشی وقتی که بیش‌تر مضمون‌گراست و قوه تخیل از آن بیش‌تر از این‌که به یک پیشنهاد اجرایی و اتفاق تئاتریکال متفاوت اشاره کند، به موضوع و نکات برون‌متنی اشاره می‌کند و تئاتر را به عناصر اولیه و ماهوی‌اش تقلیل داده است، اساساً با پیچش‌های اجرایی صرفاً فرم‌گرا و دخالت‌های بی‌مورد در کارگردانی، تنها از مخاطب فاصله می‌گیرد و اجرا حجابی می‌شود که بیش‌تر از وضوح بخشیدن به عنصر یا عناصر نهفته در متن، آن‌ها را پنهان و منحرف می‌کند. پس برانگیزانندگیِ موضوع، تقلیل پیدا می‌کند. در اجزای «سه جلسه تراپی»حتی این حرکت متضاد، منجر به این می‌شود که اجرا و تأثیر آن، متن و رویکردش را نقض کند. در اجرای ماهیان نمایش بیش از اندازه دست‌و‌پا می‌زند تا شیرین باشد، همچنین میزانسن و عناصر مورد تأکید متن و حتی اشاراتی که به خود تماشاگر می‌شود در جاهایی که نور تماشاگران روشن می‌شود، ما را به سمتی منحرف می‌کند که بیش‌تر توهم وجود نشانه‌هایی نگشوده در اجرا را در ذهن ایجاد می‌کند. اما در واقع این نشانه‌هایی بی‌هدف هستند که فقط اصل ماجرا و تأثیر درونی نشانه‌های متن را به تعویق می‌اندازند. مضمون با وجود این‌که در اجرا منتقل می‌شود اما با انتخاب‌های کارگردان تنها تقلیل می‌یابد.



2- نکته دیگر در بازی‌های کار نهفته است. ممکن است در جاهایی بازی احمد ساعتچیان غلط به نظر برسد، خاصه زمانی که به عنوان یک تراپیست زیادی عصبانی می‌شود و به نظر ناشی و مبتدی می‌رسد. ممکن است در جاهایی آن روان بودن سابق را در بازی او نبینیم که سال‌ها پیش- بیش از یک دهه قبل- روی همین صحنه‌های بی‌رمق اما پررونق، ستایش می‌شد. اما با این وجود اجرای او فارغ از ادا و اطوار و دروغ است. این در حالی است که بازی الهام کردا و صابر ابر بیش‌تر متن را دست انداخته است. شوخی‌های بی‌مورد، تیپ‌سازی‌هایی که هیچ وجه و دلیلی برایشان وجود ندارد و افراطی هستند و به فرض این‌که در متن هم پیش‌بینی شده باشند نشانه انحراف خود نویسنده از متن و مضمون هستند و به نمایش لطمه زده است. اگر مخاطبان نمایش به خاطر حرکات ابر و کردا در مضحکه ساختن از متن، از خنده بمیرند هم تنها فاجعه عمیق‌تر می‌شود و نشانه موفقیت نیست، فاجعه ساده‌سازی و یکسان‌سازی در نمایش، یکسان‌سازی با جریانی که فردیت را می‌کشد و این درست چیزی است که این نمایش باید به سبب ماهیتِ مضمون خود از آن فراری باشد. اما بازیگران با آغوش باز خنده‌گرفتن‌های بی‌وجه این روزهای تئاتر ایران را باز فریاد می‌زنند. بازیگران باید روزی به این باور برسند که صدای خنده تماشاگر در شهری آشفته با فشارهای عصبی و مشکلات عدیده اقتصادی مساوی با موفقیت نیست.

مؤخره:

چگونه می‌توان از تقدیر تاریخی، از آن‌چه جمع برای فرد رقم می‌زند فرار کرد؟ بسیار دشوار.

انسان‌ها بیش‌تر از این‌که به تاریخ و جمع نه بگویند، تلاش‌هایی می‌کنند تا امکان‌هایی را برای تمایز خود با آن‌چه در لباس تاریخ و توده‌ها و ساختارهای محدودیت‌زا به آن‌ها تحمیل می‌شود حفظ کنند. همین تلاش‌هاست که فردیت و تمایز را ممکن می‌کند و فردیت و تمایز امکانی است برای راه‌های دیگر و وضعیت بهتر و از همه مهم‌تر احساس وجود داشتن. یک نمایش هم در شرایطی که همه شبیه به هم می‌شوند به همین طریق می‌تواند متمایز باشد، با تلاش‌هایی برای نه گفتن. این نه گفتن به طور مطلق ممکن نیست، چرا که یک نمایش در هر حال در ساختاری تعریف شده و از پیش مشخص قرار می‌گیرد، اما می‌تواند با تلاش‌هایی برای ممکن کردن تمایز و تفاوت خود، برای خود جایگاهی ویژه ایجاد کند، در خاطرها بماند و به مانند جمعی هم‌نام و هم‌شکل به سادگی فراموش نشود. ویت به دنبال آن‌ها بیفتند؟ یا نه، همه شکل همان زنی هستند که دزدیده شدن نامش ساده است و حتی دزد متبحر را می‌رنجاند؟

نویسنده : علیرضا نراقی ( ایران تئاتر )




نظرات کاربران