نقد نمایش «هملت و دون کیشوت»
جابهجایی در موازنۀ دراماتیک
تضادهای فکری و مکتبی در «هملت و دون کیشوت» به شکلگیری موقعیتهای طنزآمیز و مضحکی میانجامد، اما به مرور در مییابیم که حقیقتاً شباهتها و نزدیکیهای این دو جهان بینی بیشتر از آن است که انتظارش را داشتهایم.
هملت و دون کیشوت شاید در نگاه اول از نامتجانسترین شخصیتهایی باشند که بتوان در کنار هم تصورشان کرد. به عنوان نمونههایی از ادبیات تراژیک و رومانتیک ، فاصلۀ این کاراکترها از یکدیگر هم به اندازه تفاوتهای این دو مکتب ادبی، آنقدر هست که کنجکاویهای روبهرو شدن با چنین ایده ای را بیانگیزد.
با وجود نقش محوری این دو شخصیت درنمایشنامه «هملت و دون کیشوت» نوشته زورایر خالاپیان و البته در اجرای تاجبخش فنائیان از این اثر، اما ایده مرکزی متن فراتر ازمقابله آنها میرود؛ اینجا نویسنده در حقیقت تمامی تعلقات وجودی آنها و جهانی را که هر یک در آن تعریف میشوند در هم میآمیزد. نتیجه کار اما تا به این اندازه ساده و قابل پیشبینی نیست و همینطور که تضادهای فکری و مکتبی هملت و دون کیشوت به شکلگیری موقعیتهای طنزآمیز و مضحکی میانجامد، اما به مرور در مییابیم که حقیقتاً شباهتها و نزدیکیهای این دو جهان بینی بیشتر از آن است که انتظارش را داشتهایم.
هملت که به دنبال مرگ پدر سودای انتقام سرتا پایش را گرفته، اول بار در حالی با دون کیشوت روبهرو میشود که دوراهی بودن یا نبودن تردیدهایی جدی در او برانگیخته است. دون کیشوت البته به جز ابرازهمدردی با او راسخ به ادامۀ راه است تا سرزمین موعودش را بیابد. آیا دانمارک میتواند همان سرزمین باشد؟ دانمارکی که هملت تا این اندازه آلوده در پلیدی میبیندش و شاهزادهاش را تا به این حد آزرده و مشوش کرده، میتواند سرزمین آرمانی آن دیگری باشد که رویای عدل گستری از سوی دیگر جهان به اینجایش کشانده است؟ پاسخ به طرز غافلگیرکنندهای مثبت است و تا آنجا که به دون کیشوت سودایی مربوط میشود، همین قدر که به سرزمینی پاگذاشته که قربانیان بیدادش آن اندازه هست که با نجاتشان دلاوریهایش را به نمایش بگذارد کافی است.
به این ترتیب ایده مرکزی درامی که بر پایۀ کنار هم گذاشتن دو جهان بینی اساساً متضاد شکل میگیرد، بیشتر از هر چیز بر عدم قطعیتها تأکید دارد. اگر از دریچه ذهن هملت زخم خورده، دانمارک در فقدان پادشاه شایستهاش دیگر جایی برای زیستن نیست، اما دون کیشوت پس از قدم گذاشتن بر ساحل دلنواز آن مانعی نمیبیند تا چشماندازهای سرزمین موعودش را در اینجا تصور کند. این لحظهای تعیینکننده برای نمایش است که اولین نمود عینی درونمایهاش را برای مخاطب ترسیم کند. هملت شبانه و در کنار آتشی که بر ساحل برپا کرده، رودرروی امواج دریا واگویۀ مشهورش را در باب بودن یا نبودن زمزمه میکند. دون کیشوت در همین لحظات است که سر میرسد و بنا به طبع عملگرایش نمیتواند از مداخله در ماجرا خودداری کند. چرا که کار او اساساً دخالت درکارزارهایی است که خود را در نقش منجی به میان بکشد و تکلیف همه را روشن کند، هرچند گرفتارآمدگان در این کارزارها هرگز علاقهای به مداخله او نداشته باشند. این اولین صحنه روبهرو شدن هملت و دون کیشوت کلید کنش و واکنشهای بعدی این دو در نمایش هم هست؛ اگر هملت در این لحظات نیاز دارد تا در عزلت خودخواستهاش همچنان به بودن یا نبودن بیندیشد، اما دون کیشوت تعجیل خود را برای راه افتادن و از میان برداشتن پلیدیهای این سرزمین نمیتواند پنهان کند.
اینجا است که خط کشیهای مخاطب انس گرفته با روایت شکسپیری از هملت تا اندازهای جابه جا میشود؛ اگر بر خلاف هملت که اندوه جانفرسای فقدان پدر و سودای انتقام بر ذهنش سایه انداخته، حتی از اوفلیای بی گناه هم در نمیگذرد، چرا نباید دون کیشوت منجی این دختر بینوا باشد. چنین صحنهسازی نامتعارفی تا اندازه زیادی موزانه دراماتیک نمایش را دگرگون کرده است. داستان البته همچنان داستان هملت است و خط اصلی روایت بر مبنای شاهکار شکسپیر پیش میرود، اما اینجا دیگر تنها صدای هملت نیست که به گوش میرسد؛ موازنۀ قدرتمند و در عین حال پرسش برانگیزی که حالا در این صحنه رخ میدهد، در طرف دیگرش یکی از معتبرترین کاراکترهای ادبیات جهان را نشانده است. اگرچه همه اینها مانع از آن نمیشود که کنش و واکنشهای این دو، بیشتر به مضحکه و طنز بینجامد اما لایههای دیگر نمایش حرفی دیگر دارند. نویسندۀ متن با همنشین کردن دو ژانر ادبی تراژدی و رومانتیک در حقیقت دو جهان فکری متضاد را به موازات هم به میدان میآورد و از ترکیب اینها روایتی تازه میسازد. نتیجۀ کار در هم شکستن قطعیتهایی است که در روند تثبیت ژانرهای ادبی، باززنده سازی و بازآفرینی متنها را دنبال میکند.
واضح است که زورایر خالاپیان در این متن، خود را با چالشی جدی در ارتباط با وحدتهای سه گانه تئاتر کلاسیک یعنی وحدت زمان، مکان و موضوع در انداخته است. جهان فکری هملت و دون کیشوت در هیچ یک از این بخشها به نظر سر سازگاری ندارند، اما از همین رو است که ایده نویسنده « هملت و دون کیشوت» تا این اندازه جسورانه و غافلگیرکننده به نظر میآید.
علی بهرامی