رضا گشتاسب نویسنده «اسبهای انباری»:
من همیشه طرفدار پیچیدگی هستم
با رضا گشتاسب نمایشنامهنویس یاسوجی به انگیزه اجرای نمایش اسبهای انباری در تهران گفتوگو کردهایم که بر این باور است این متن همچنان یک متن مدرن است. نمایش «اسبهای انباری» به نویسندگی رضا گشتاسب، کارگردانی رضا کرمیزاده و بازی نازنین نادرپور، سید محمد سعیدی، سجیه آشوری، صدف نظری، بهنام مهدی پور، پوریا ریحانی، سپاس رضایی، کمند شمس از روز یکشنبه اول خرداد ۱۴۰۱ در تالار جهارسو به صحنه رفته است. رضا گشتاسب نویسنده و کارگردان متولد ۱۳۶۰ دارای مدرک کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی است و تاکنون افتخارات زیاد و ارزشمندی در عرصههای ملی و بین المللی کسب کرده و چندین عنوان کتاب به چاپ رسانده است.
اسبهای انباری از جدیدترین متنهای شماست یا برای سالهای قبل است چون پیشتر هم یک متن دیگر به نام اسب قاتلین نوشته بودید و شاید این دو ربطی به هم داشته باشند؟
اسب قاتلین را سال ۹۰ نوشتم و اسبهای انباری را سال ۹۸، ارتباط داستانی با هم ندارند و دو روایت متفاوت از دو مسئله متفاوت است. هم مسئلهشان متفاوت است و هم نوع روایت. میشود گفت اصلاً به هم نزدیک نیستند. اسب قاتلین الان توسط یکی از گروههای خوب شهرستانها در حال تمرین و آماده شدن هست و امیدوارم اجرای خوبی از آن ببینیم.
فضای اسبهای انباری روستایی است اما مسئله فکر میکنم گسترده و مدرن باشد، این تناقض چه معنایی دارد؟
فضا روستایی نیست به نظرم. داستان دربارهی خانوادهای است در طبقه مرفه که هر چه میخواهند در ازای کاری که انجام میدهند در اختیارشان قرار میگیرد. شاید بیشتر از خواستههایشان. از سمت زیر زمین خانه مورد سرقت واقع میشوند که البته به نوعی تهدید از سوی طبقهای دیگر محسوب میشود و این طبقه در روستا زندگی نمیکنند یا نشانههایی از روستا یا یک اثر روستایی را با خود ندارد. در روایتهایی که از خواندن کتاب توسط دختر با مخاطب به اشتراک گذاشته میشود هم با دنیای فانتزی روبهرو هستیم که به موقع میخواهد زخم بزند و اسبی که از روستا آمده هم متعلق به روایت روستایی یا پاستورالنگاریها نیست و در ادامه به کشتارگاه میرسد که همان مولفههای مدرن است که شما میگویید، با تمرکز بر خشونت جاری در ارتباط. این تغییر به معنای عبور از روستا به مدرنیته نیست. البته اگر چنین چیزی پیش آمده بیشتر از من، حق با شما و خوانش شماست چون سعی ما بر به وجود آمدن چنین گفتوگویی بوده و همچنان هست.
نمایش اسب آقای دادگر اقتباسی از اسب قاتلین بود؟
آن نمایش در فضای روستایی بود اما همین تعریف که شما میکنید مدرن بود، شاید منظور از سوال برای نمایش اسب قاتلین بوده.
اقتباس از نمایش اسب قاتلین را آقای مهدی تاج الدین برای آرش دادگر انجام داد.
در نوشتن اسبهای انباری آیا سرچشمهها و منابعی هم در دسترستان بوده یا ایده اورجینال است؟
سرچشمهها و منابع همیشه هستند و هستند تا از آنها استفاده کنیم. قسمتی از این بودنشان هم به دلیل تلاش مولف است وگرنه همان مقدار که میتوانند حضور داشته باشند میتوانستند حضور نداشته باشند و این استفاده گفتوگویی بینامتنی را رقم میزند که از خصلتهای مهم اثر امروز است. البته مشخصاً از منابع معمول که در اقتباس از آنها استفاده میشود یا گفتوگویی بینامتنی از آنها حاصل میشود استفاده نکردهام، مشخصاً کتاب، فیلم، روایت یا گزارش و مقالهای نبوده که بتوانم از آنها نام ببرم و از این منظر اثر اورجینال است اما خودم و هر آنچه در نوشتههایم دیده میشود محصول چیزهایی است که ابتدا بیرون از من قرار داشته و بعد تلاش کردهام درونیشان کنم و از این نگاه اثر محصول روایتهایی است که ممکن است در ناخودآگاه من جریان داشته باشد.
این پیچیدگیها و نمادین شدن متن به چه انگیزهای صورت گرفته است؟
خودم فکر میکنم که نمایشنامه به همان اندازه که پیچیده به نظر میرسد به همان اندازه هم ساده است. هم قصهای دارد که هر کس میتواند آن را ساده تعریف کند و هم نشانههایی دارد که در شبکهی پیچیدهشان قابلیت رمزگشایی به اندازه صورتبندی دانایی هر فرد را دارد. شاید در مورد همه نمایشنامههایم این را نگویم اما اینجا همه چیز سادهتر است. اگر پیجیدگیای وجود دارد به خاطر پیچیدگی انسان است که زمان و مکانی که در آن هستیم به این پیچیدگی دامن میزند. زمان و مکانی که جهانی است و به زبانی تازه برای فهم مشترک نیاز دارد. جایی که مسائل و مصائب انسان بودن بتواند بدون لکنت مطرح شود.
آیا مخاطب عام نیز میتواند پای این نمایش بنشیند و اگر جوابتان مثبت است چگونه باید در فهم آن تلاش کند؟
دستکم دوست دارم این طور باشد و اگر منظور از غیرعام کسانی باشند که نسبت به برخی مسائل به خصوص مسائل تئاتر اطلاعات بیشتری نسبت به بقیه داشته باشند باید بگویم گاهی چنین آگاهیهایی دست و پاگیر میشود. به برخی پیشفرضها دامن میزند و مسائل را بیشتر از آنکه باید پیچیده میکنند. من همیشه طرفدار پیچیدگی هستم و در آن سطح فکر میکنم هر کس به شکل خودش با این پیچیدگیها مواجه میشود و لذتی که ناشی از کشف است اینجا معنای واقعی خودش را پیدا میکند. رسیدن به یک مفهوم، پدیده یا هر چیز اثیری و دور از دست لذتش بیشتر از دم دستیهاست، حتماً اگر این چیز اصولاً قابلیت به دست آوردن را داشته باشد. مخاطب این نمایش با هر نوع مطالعه و آگاهی دارای نوعی تجربهی زیستی متفاوت با دیگری است و همین مسئله باعث میشود در مواجهه با اثر، اثری خلق کنند که حرف زدن از آن برای خودم هم بسیار تازه و گاه شگفتانگیز است. آنها چیزهایی از اثر فهمیدهاند و طوری اثر را در ذهنشان ساختهاند که هیچ گاه به چنین وضوح و صراحتی به آن فکر نکرده بودم. این را در این چند روز که از اجرا گذشته فهمیدهام. فهمیدن به معنای رسیدن به آنچه فقط من میگویم نیست، این نوعی جبر و دیکتاتوری است.
رضا کرمیزاده در این یک دهه پیوسته متنهایتان را اجرا کرده چقدر از این همکاری راضی هستید و در اجزای اسبهای انباری این رضایت به چه میزان است؟
من تئاتر را بیست سال پیش با رضا کرمیزاده شروع کردم، آن روزها من کارگردانی میکردم و رضا طراح صحنه بود. ما نمایشهای زیادی با هم کار کردهایم و معمولاً اتفاقهای خوبی در کنار هم تجربه کردهایم. با کرمیزاده بر سر مسائل زیادی توافق داریم و بیش از آن اعتماد. کارهای کرمیزاده همیشه دیدنی بوده و من خودم از طرفداران کارهای کرمیزاده هستم. به زیباییشناسی توجه زیادی دارد و البته وسواس زیاد و طاقت زیادی هم دارد. اگر دیر تصمیم به انجام کاری نگیرد و زمانبندی را رعایت کند، همیشه یکی از بهترینهاست.
آیا بازیگران اسبهای انباری از پس نوع نگاه شما به شخصیتها در ارائه نقشهایشان برآمدهاند؟
راستش من فقط یک تمرین از این کار را دیدهام، روز قبل از شروع اجراها و هنوز نتوانستهام کار را ببینم اما در همان تمرین اتفاقات خوبی رقم خورد و با بازیگران به صحبت نشستیم. نویسندهها کم پیش میآید از برساخت کاراکترهای نوشته خودشان توسط بازیگران ایراد نگیرند چون شبیه به اقتباس است. اقتباس یک فیلمسینمایی از یک داستان یا رمان. ما در خواندن داستان و رمان پرسپکتیوی ذهنی برایمان درست میشود که معمولاً خیلی بهتر از آن چیزی است که دیگری با واسطه بر پرده میبرد. مسئله، مسئله تصویرها و تصورهاست. در این کار اگر چیزهایی با آنچه من فکر میکردم یکی نبود اما خلق و خلاقیتی که متعارض باشد یا اذیت کند هم وجود نداشت و در بسیاری از لحظات نقشهایی میدیدم که برایم ناآشنا و از همان طریق دوستداشتنی بود. بازیها فارغ از جذابیتهای خلق شخصیتهای تازه برای من، به دلیل آشنایی با شیوه هدایت بازیگر از سوی کارگردان، رفتار درست و به قاعده و به اندازهای بود که باید از همه بازیگران کار تشکر کنم.
این فضای سفید حاکم بر صحنه با توجه به ناملایمات حاکم بر روابط و رویدادها گویای چه مطلبی است؟
میتوانم برداشتهای خودم را بگویم اما اینها بیشتر مربوط به کارگردان است و مسائل مربوط به طراحی صحنه. اینکه کارگردان چرا تصمیم به چنین کاری گرفته و چرا به سمت این طراحی صحنه رفته به حوزه اجرا نزدیکتر است و در نمایشنامه تاکیدی برای این مورد وجود ندارد. کرمیزاده به نظرم در ناهمشوند پلیدیها و خون و تاریکهای رابطه چنین بستری را به وجود آورده و سعی نکرده در پایان آن را چرک کند و روی تمیزی آن هم وسواس دارد تا این فریب همچنان ادامه داشته باشد. اینها حساب و کتابهایی است که من با خودم میکنم و شاید مسئله چیزهای دیگری هم باشد.
فکر میکنم این فضای سفید قبلا نیز در یکی دیگر از کارهای شما و رضا کرمیزاده در جشنواره تئاتر فجر بوده، تکرار آن بر مبنای خواست متن است یا نوعی تکرار و موتیف مشترک؟
بله، بیش از یک کار. بیشتر کارهای ما این فضای سفید را دارد. در نمایشنامهها اشارهای به این سفیدیها نمیشود. در سه روایت از مردن در یک روز مه آلود، خواب برهنه برف، چاقوی دم کرده شب، چندروایت نامعتبر ندیدنی. هر جا به دلیلی استفاده میشود و البته زیباییشناسی آن هم بسیار برایمان مهم است.
آیا همچنان به رئالیسم جادویی همچون اکثر کارهایتان وفادار ماندهاید و این روال میتواند گویای حفظ شبک و شبوه نوشتاریتان باشد؟!
جادو و دنیای ناشناخته برای من همیشه جذاب است و هر دو دست از سر هم بر نمیداریم. اینجا نوع روایت با بقیه آثار فرق میکند و فانتزی هم پررنگتر میشود. فکر میکنم بهتر است همیشه چیزی از جایی خارج از روال طبیعی و واقعیتها بیاید و کار خودش را بکند و تاثیر خودش را به جا بگذارد. آن وقت کمی مه به روز روشن ورود کرده و فضا کمکم مهآلود و ناآشنا میشود. این وضعیت جا را برای شک کردن به هر آنچه تا پیش از این به آن عادت کرده بودیم باز میکند. همه چیز مشکوک و غیرعادی میشود.
آیا در شهرستانهای دیگر هم متنهای شما با استقبال همراه میشود؟
در بسیاری از شهرستانها نمایشنامههای من تولید و اجرا شدهاند. بعضیها دوست دارند و بعضیها نه. در برخی از استانها نمایشنامههای من تقریباً هر سال روی صحنه میروند و خوبیاش گسترده شدن دایره دوستیهاست.
استقرار گروهتان در تهران چقدر برایتان ذینفع بوده برای....
به جای مستقر شدن گروه در تهران بهتر است بگویم حالا تعدادی از افراد گروه در تهران زندگی میکنند و زندگیکردن و تئاتر کار کردن هر دو سختیهای خودش را دارد و اگر بخواهی به سختیهای یکی رسیدگی کنی، به دیگری نمیرسی. من هنوز در شهرستان هستم و از راه دور میدانم که چهقدر تئاتر کار کردن برای گروه ما و همین طور بقیه سخت است. اگر اتفاقهای خوبی رخ بدهد و ما بتوانیم از پی این سختیها و مشکلات همچنان تئاتر تولید کنیم آن وقت میتوانم بگویم برای من هم در کنار گروه اتفاقات خوبی رخ داده است. به جای خودم به همه تئاتر فکر میکنم و امیدوارم روزی به هنرمند تئاتر و تولیدش اهمیت بیشتری داده شود و هر کس که دستش میرسد، سنگی از سنگها را از جلوی پای تئاتر بردارد.