یادداشتی بر نمایش صبحانه در غروب به کارگردانی گلچهره دامغانی
فریاد بیصدای عشق از پشت مرزها
دو سرباز و یک افسر، به خانه یکی از این سربازان میآیند و تصمیم دارند تا مادر سرباز را در جریان رازی بزرگ قرار دهند.
"کیوان"، جوانی که در جریان اسارتش در عراق با "کُنستانس" دختر فرانسوی که در جامه مددکار اجتماعی صلیب سرخ جهانی در عراق حضور دارد، آشنا شده است، خدمت سربازیاش را نیمهکاره رها میکند و به فرانسه میرود اما تحصیلاتش را نیمهکاره رها میکند و به ایران بازمیگردد. او به عراق میگریزد تا مگر "کُنستانس"، دختر دیپلمات فرانسوی در عراق را بیابد اما موفق نمیشود. در ادامه خدمت سربازیاش، و در جریان درگیری با پاسبخش گروهانش، با او درگیر میشود و در این بین، فرمانده گروهانش و خود او نیز کشته میشوند. اکنون اما این "روبیک" دوست نزدیک "کیوان" است که جریان رویدادها را برای مادر "کیوان" تعریف میکند.
نمایشنامه "صبحانه در غروب"، در رفت و برگشتهای پیدرپیاش از فضای رئالیستی به سورئالیستی، مخاطبش را برای رسیدن به هدف اصلی نویسنده یعنی تعلیق آماده میکند. شاید بتوان تعلیق را بزرگترین امتیاز این نمایشنامه برشمرد که تماشاگر را تا پایان اجرا برای دانستن رازهای مگوی این سه خسته سرباز به چالش ذهنی میکشاند. داستان نمایش از جذابیتهای خوبی مانند رویداد عشق میان "کیوان" ایرانی مسلمان و "کُنستانس" فرانسوی مسیحی، دوستی "کیوان" و "روبیک"، ماجرای کتک خوردن "روبیک"، و ماجرای پیدا شدن گردنبند "کُنستانس" در جیب پاسبخش، برخوردار است، اما آن چه در ابهام میماند دقیقاً همین چینش نامفهوم و بیپاسخ نیروهای متضاد در برابر یکدیگر در نبردی عینی و ذهنی است که برای مخاطب بیپاسخ میماند. شغل دیپلماتیک پدر "کُنستانس"، مرگ برادر "کیوان"، لال شدن افسر، نگهداری عجیب گردنبند در جیب توسط پاسبخش، و کشف عجیب آن توسط "کیوان"، همگی پرسشهایی از این دستاند. بردن رویدادها به فضای سورئالیستی و رو در رویی مادر و پسر در پایان داستان نیز از جمله موومان های داستانی نامفهوم در سیر رویدادی داستاناند. شناسنامهی بسیار کمرنگ همه کارکترها به جز "کیوان"، کمپلکس شدن رویداد اصلی یا همان راز بزرگ در پایان چند دقیقهای داستان، و تنها روایت کردن این رویداد با چند دیالوگ و نه با رویداد صحنهای، و طیف یکنواخت شخصیتی در کارکترهای نمایش، از دیگر پرسشهای به جا مانده از "صبحانه در غروب" است.
کارگردانی "صبحانه در غروب"، در پیروی از متن عجیب آن، گونهای دراماتورژی رئالیستی را رقم میزند که در آن، اتفاق، محور همه موومان های داستان و طراحی صحنه است. طراحی میزانسن های صحنهای ثابت و متحرک و در پی آن ایجاد تابلوهای صحنهای زیبا از امتیازات کارگردانی این نمایشاند. رویدادهای نمایش با طراحی سیال و افقیاش بر همه جای صحنه به خوبی پخش میشود و البته کارگردان میل چندانی برای طراحی میزانسن های عمودی صحنهای از خود نشان نمیدهد.
بازیگران "صبحانه در غروب"، ارتباط دراماتیک بسیار خوبی با یکدیگر دارند و با بازی رئالیستی حسی خود، شخصیتهای روشنی از کارکترهای نه چندان روشن خود عرضه میکنند. اگرچه دراماتورژی کارگردان در بازیگردانی، بیشتر بر ابزار بیان بازیگران تآکید دارد، بازیگران نیز در راستای این هدف، بیشترین بار حسی نقش خود را در اجرای بیان دیالوگهایشان قرار میدهند و به خوبی از بیان و حس، به شخصیت مورد نظر میرسند.
صحنه "صبحانه در غروب"، از صحنهای دایرهای و خاکی با چند مکعب برای نشستن و در بکگراند صحنه، چند توری در هم تنیده تشکیل شده است. نوع طراحی اکسپرسیونیستی – مینی مالیستی صحنه نمایش، کمک بسیاری به ایجاد حس اندیشه محوری داستان دارد که البته این داستان بیشتر در قالب بیان دیالوگی ریخته شده است. نورهای صحنه به خوبی و پیدرپی، تعویض صحنهها و رویدادهای نمایش را دنبال میکنند. بیبهره بودن نمایش از هر گونه موزیک و افکتهای دیداری و شنیداری، گویای تآکید بیشتر کارگردان و طراح صحنه بر بازیگر محور بودن نمایش است. بیگمان، نمایش "صبحانه در غروب"، کارکترهای داستانش را موظف به آفرینش هر گونه ریتم، هارمونی، و یا ملودی در ذهن تماشاگرش میداند.
"صبحانه در غروب"، قصد دارد تا اتفاقی بزرگ یعنی عشق را در فرم و محتوای فرامرزیاش به مخاطب رونمایی کند. داستان از سازههایی بسیار مستحکم و زیبا از تندیسهای جاودانه عشق در جایجای این زمین حکایت دارد، ولی انسانهایی که این سازهها را به یکدیگر پیوند میدهند در ابهام و ایهام هزارتوی سورئالیستی داستان نمایش، فریادهایی بیصدا سر میدهند.